حماسه های سید بیجار
«نوبت به ما رسيده»
بيست و سوم ارديبهشت ماه سال1363 مصادف با اربعين شهادت سردار شهيد اسلام محمدرضا ترابيان فرمانده گردان سپاه سقز بود سيد منصور فرمانده دلاور عمليات سقز به همراه عدهاي از همرزمان شهيد براي شركت در مراسم شهيد به بيجار عزيمت كرده بود به هنگام بازگشت از گلزار شهدا و زيارت مزار شهيد ترابيان سيد منصور به دور از نام ونشان، بسيار ساده و بيآلايش در حاليكه بر پشت وانت تويوتا سوار شده بود و كسي او را نميشناخت كه اواز فرماندهان پرآوازه كردستان است سيد به گلزار شهدا خيره شده بود و از اينكه هر روز يكي از همرزمانش بار سفر را مي بندد و به خيل شهدا مي پيوندد بسيار گرفته و دلتنگ به نظر ميرسيد، به ناگاه از اعماق جان آهي كشيد و لب به سخن گشود و گفت دوستان وقت رفتن است نوبت به ما رسيده است با شنيدن اين حرف ولولهاي جمع را فراگرفت هر كسي چيزي گفت و صحبت سيد ناتمام ماند يكي با صداي بلند گفت شما مايه دلگرمي همه ما هستيد، و ديگري ميگفت ، سيد شما بايد ما را راهي كنيد آن يكي مي گفت سيد فعلاً كارهاي زيادي بر زمين مانده است و آخري با صداي غرا صدا زد سلامتي سيد صلوات، اما او هيچ نگفت و غرق در افكار خود به دور دستها مينگريست.[1]
«عاشق خدا»
مادرم به تو گفته بودم كه عاشق خدا هستم و اينك آمده ام تا در صحراي كربلاي ايران در كنار كاروان حسين زمان خميني بت شكن كارواني از خون بسازم آمده ام تا كادوي ناقابل خود را تقديم به مولايم كنم و اما اگر نذپرفت چند جمله اي مي گويم كه راجع به خود من است اگر كشته شوم مرا غسل ندهيد چون ننگ است براي كسي كه معلمش حسين (ع) را غسل نداده اند خودش را غسل بدهند پس كفن نپوشانيد چون حسين (ع) را كفن نپوشاندند. بر مزارم گل نريزيد زيرا چه انصاف است كسي را كه رهبرش حسين (ع) را در ميان نيزه و خنجر بيرون آوردند و به خاك سپردند بر مزارم گريه نكنيد و اگر خواستيد گريه كنيد براي امام حسين (ع) گريه كنيد و اينك به مردم بگوئيد كه اي ياران شما را به خدا سوگند راه امام خميني را تنها نگذاريد.[2]
«آن روز منظور سيد را نفهميديم»
يك روز قبل از عمليات سردشت، همراه سيدمجتبي برادر سيدمنصور به مخابرات رفتيم در آنجا با مرد جواني برخورد كرديم كه بسيار رشيد و خوش هيكل بود و ما هر دو آرزو كرديم كه از نيروهاي خودي باشد وقتي موضوع را با شهيد در ميان گذاشتيم شهيد لبخندي زد و گفت دشمن داخلي از خارجي بدتر است و در ادامه فرمودند دشمن شناخته شده باشد زهرش كمتر از دشمن ناشناخته است آن روز خوب منظور سيد را نفهميديم روز عمليات فرا رسيد و گردان جندالله به سه قسمت تقسيم شد و هر دسته با هدايتهاي بينظير فرمانده در مكان معين شده مستقر شده بودند با شروع عمليات دشمن به كلي غافلگير شده بود و احتمال نميداد كه در آن روز مورد حمله قرار گيرد سنگرها يكي پس از ديگري منهدم ميشد تا اينكه نوبت به سنگر فرماندهي رسيد وقتي كه سنگر محل استقرار فرماندهي ضدانقلابيون در محاصره قرار گرفته بود يكي از رزمندگان به سنگر نزديك شد و با صداي بلند اعلام كرد تسليم شويد اسلام شما را مي پذيرد ولي آنها از خود مقاومت نشان دادند در نتيجه با پرتاب نارنجك سنگر فرماندهي نيز تصرف گرديد و در اين عمليات هشت نفر از افراد ضدانقلاب كشته شدند و چهارنفر به اسارت رزمندگان اسلام درآمدند و نكته قابل توجه اينكه آن مرد جوان كه روز قبل در مخابرات ديده بوديم در سنگر فرماندهي كشته شده بود و او فرمانده ضدانقلابها بود و «ريبوار» نام داشت.[3]
«گروهكها را به دو دسته تقسيم ميكرد»
سيد منصور همواره گروهكها را به دو دسته تقسيم ميكرد و ميگفت عدهاي از عوامل ضدانقلاب هستند كه خائن و جنايتكارند و در ميان مردم و انقلاب جايگاهي ندارند و سرسپرده دشمنان قسم خورده اسلام و انقلاب هستند و دسته دوم كساني هستند كه تحت تاثير تبليغات دشمن قرار گرفتهاند در حقيقت از احساسات پاك آنان سوءاستفاده شده است بنابراين معتقد بودند كه بايد با دسته اول بشدت برخورد كرد و براي هدايت و بازگرداندن دسته دوم و نجات آنان از راهي كه بدون آگاهي درآن قدم گذاشتهاند تلاش كرد و در اين راه نيز بسيار موفق بودند و در زمان مسئوليتش تعداد كثيري از عوامل فريب خورده، خود را تسليم رزمندگان سپاه اسلام نمودند.[4]