حدیث جهاد وایثار / روزه های مداوم / زندگینامه وخاطراتی از جهادگر شهید اقبال کمانگر
شهيد اقبال كمانگر
جهادگر شهيد، اقبال كمانگر در سال 1334 در روستای آفریان از توابع شهرستان سنندج و در خانوادهاي متدين ديده به جهان هستي گشود و در محيطي آرام ومملو از عشق ومحبت نشوونما يافت و به سن مدرسه رسيد وراهي ديار علم ودانش گرديد و با استعداد وعلاقه ي خاصي كه داشت، پشتكار و استقامتش را تكيه گاه خود كرد و در اين عرصه به حركت پرداخت، اما دست اجل به ناگاه از کمین درآمد و اقبال را از سايه سار محبت پدر محروم كرد واو كه هنوز 8 بهار بيشتر از عمرش را سپري نكرده بود با درد و رنج يتيمي آشنا شد و چرخش ايام ميرفت كه با ايجاد مانع در مقابل اقبال او را از ادامه ي تحصيل محروم كند، اما همت والاي او و حمايت و تلاش بي دريغ مادرش مانع از اين اتفاق شد و اين نوجوان مستعد، عليرغم تحمل شرايط سخت اقتصادي و مسووليت خانواده، درس و مدرسه را رها نكرد و توانست با گذر از موانع متعدد وجانكاه، ديپلم خود را بگيرد.
اقبال پس از اخذ ديپلم به عنوان معلم مشغول به كار شد و در اوجگيري مبارزات ملت مسلمان ايران دوش به دوش مبارزان مسلمان تلاش كرد و در اجراي اوامر مطاع رهبر و مقتدايش صادقانه وارد عمل شد.
عشق و علاقه ي او به انقلاب اسلامي موجب شد، معلمي را رها كرد و در سال 1359 پس از تشكيل جهادسازندگي در استان كردستان وارد اين نهاد ارزشمند شد و پس از مدتي به ستاد پشتيباني جنگ جهاد در شهرستان ساوه مأمور گرديد و از طريق آن ستاد، بارها به مناطق عملياتي غرب و جنوب كشور اعزام شد و هر بار كه اعزام مي شد، اراده و عشق بيشتري به جنگ و جبهه پيداميكرد و گويي او را خداوند فقط برای خدمت در جبهه خلق کرده است. براي جهاد بادشمنان خلق كرده است و بايد به هر طريق ممكن وظيفهاش را به نحو احسن به سرانجام برساند.
اقبال فردي صبور و شكيبا بود و حسن خلق و متانت و مرد مداري او زبانزد همه ي كساني است كه با اقبال آشنايي داشته اند و او را مي شناخته اند.
اين جهادگر فرهيخته در آخرين اعزام در سال 1361 در دشت آلاله هاي خونين، قتلگاه مدافعان گمنام ايران اسلامي، كربلاي شلمچه به شهادت رسيد و روح بزرگش راهي بارگاه كبريايي حضرت حق شد و اقبال چون پرندهاي سبكبال قفس تن را شكست و در آستان جانان آشيان گرفت.
آرزو براي فرزند1
اقبال از نظر شخصيتي، انساني بسيار والا و بزرگوار بود و به من و دو فرزندم بسيار توجه ميكرد و ذاتاَ عاشق خانواده بود و به اهل خانه بسيار محبت ميكرد. براي تربيت فرزندان برنامه ي خاصي داشت و الگوهايي را مشخص كرده بود كه بايد براي پرورش فرزندانمان به عنوان ملاك ومعيار، به كار ميگرفتيم، خصوصاً در امر هدايت آنها و آشنا كردنشان با شعاير ديني و اسلامي بسيار حساس بود و سعي ميكرد با محبت و احساس مسؤوليت تمام اين برنامه ها را به سرانجام برساند.
هيچ وقت نحوه ي برخوردش با بچه ها آمرانه نبود، بلكه مانند يك دوست با آنها رفتار میكرد و ميگفت: وقتي پسرم بزرگ شد من براي او به خواستگاري ميروم، اما ميگويم، ما با هم دوست و رفيق هستيم. چون بسيار به بچه ها نزديك بود، بيشتر رفتارشان با هم دوستانه بود. تمام آرزوهاي اقبال متعلق به آينده ي بچه ها بود و از روزي كه آنها وارد زندگي ما شدند، براي خودش آرزويي نداشت.
او ميدانست شهيد ميشود2
اقبال عاشق حضور در جبهه بود و بدون انقطاع در حال تردد به مناطق عملياتي بود و بعضي وقتها من ميگفتم: تو بايد خيلي مواظب باشي، نبايد اين همه به جبهه بروي، ممكن است اتفاقي بيفتد. در پاسخ من ميخنديدومي گفت: مگر آدم چند بار ميميرد، ما يك بار به دنيا آمده ايم و يك بار هم ميميريم، واگر اين مرگ شهادت در راه خدا باشد، زهي سعادت و نيك بختي، بنابر اين شما نبايد نگران باشيد، من اگر در اين راه به شهادت برسم به نعمت جاودان رسيده ام و اگر هم زنده بمانم وظيفه ام را كه جهاد در راه دفاع از كشورم بوده است، انجام داده ام.
اقبال با نامه هايي كه از جبهه براي ما مينوشت، سعي ميكرد به شكلي زمينه اي را براي ما فراهم كند تا اگر به شهادت رسيد، ما غافلگير نشده باشيم ، چون او ميدانست كه شهيد ميشود، لذا يكي از توصيه هاي اصلي او در نامه هايش، اين بود كه مواظف بچه ها باش وسعي كن آنها را درست و صحيح پرورش دهي و بارآوري. آنچه او براي من مينوشت در حقيقت نوعي وصيت و راهنمايي بود كه من با يك برنامه ي دراز مدت آن را عملياتي كنم. پس از شهادت ايشان، تمام تلاش من هم عمل به توصيههايش بود و در اين راه هر چه در توان داشتم، انجام دادم.
روزه هاي مداوم3
اقبال فوقالعاده متدين و با ايمان بود و در انجام واجبات، لحظهاي درنگ نميكرد، عاشق نماز بود و با تمام وجود به استقبال آن ميرفت و بهترين لحظه هاي زندگي او زماني بود كه مشغول اداي اين فريضه بود. خلوتهايش با خالق هستي صفاي عجيبي داشت، وقتي به نماز مي ايستاد سرشار از شور عشق به خدا ميشد و در يك كلام ،نماز براي او نردبان صعود به بارگاه ملكوت بود.
شهيد اقبال به روزه هم اهميت فراواني مي داد و در سختترين شرايط، روزه ي ماه مبارك رمضان را ميگرفت و زماني كه روزه دار بود، به حقيقت نور معرفت از تمام وجودش ساطع بود وسعي ميكرد آن چنانكه خداوند فرموده است ، روزهاش را به سرانجام برساند و تمام اعضا وجوارحش در اين مسير با هم همراه و هماهنگ باشند.
او آن چنان به اين واجب الهي عشق مي ورزيد كه علاوه بر انجام روزه ي ماه مبارك رمضان، در طول سال هم 48 روز، روزه ميگرفت.
اقبال به مطالعه هم بسيار علاقمند بود و هر وقت فرصتي حاصل ميشد، به مطالعهي كتب ميپرداخت.