حكايت پدر از فرزند
محمد سجاد با حضور در ميادين رزم و جهاد و انجام تكليف الهي خويش در 17 سالگي بر اثر اصابت تركش گلولههاي دشمن بعثي در كربلاي حلبچه، به سوي معشوق شتافت و با چهرهاي خونين در جوار شهيدان و دربارگاه ملكوتي ربوبي آرام گرفت، پيكر پاك و مطهر اين شهيد سعيد در گلزار شهيدان گرانقدر قروه چون خورشيدي ميدرخشد.
پدرمحترم سجاد ازهدف والاي فرزندش حكايت دارد:
هدفش را انتخاب كرده بود وسخت در ايده وهدف خويش پاي ميفشرد. او تصميم داشت به فرزندان روح الله بپيوندد .سال سوم هنرستان بود، قرار من وپسرم اين شد كه در پايان سال تحصيلي به عنوان بسيجي راهي جبهه ها شويم در چشم به هم زدني، سال تحصيلي تمام شد .شب اول خرداد سال 67 بود كه تا اذان صبح با او صحبت كردم تا از اين سفر چشم پوشي كند، اما تمام تقاضاهاي مرا رد كرد، چون تصميم خود را گرفته بود، صبح آن روز از طريق تيپ نبي اكرم (ص) عازم جبهة حلبچه شد. محمدسجاد، تمام وسايل شخصي حتي ساعت مچي خود را جا گذاشت، از تعلقات مادي بريد وراهي معنويت وجاودانگي شد.
!در طول حضور در جبهه، سه بار براي خانواده اش نامه نوشت كه نامههايش مملو بود از شور واشتياق. در آخرين نامه نوشته بود به مادرم بگوييد مرا حلال كند تا خيالم راحت شود.
! مهرباني، صفا و پاكي روح اين نوجوان و فرزند راستين مكتب حسيني، بوضوح از چهرة منور و حركات و سكناتش هويدا بود. با معنويت و قرآن پيوند خورده بود و ادب و تواضع و متانت در برخوردهاي اجتماعي از خصايص اخلاقي او به شمار ميرفت.