نگاهي به زندگينامه و خاطره اي از شهيد شمسالدین کرباسچی
گروهبانیکم شهید شمسالدین کرباسچی
در سال 1336 در سنندج متولد شد، پدرش احمد و مادرش سریه وی را شمسالدین نامیدند. با رسیدن به سن تحصیل در زادگاهش مقاطع تحصیلی ابتدایی و راهنمایی را به اتمام رسانید. پدرش به کار فرش فروشی مشغول بود و از این طریق زندگی را اداره میکرد، خانوادهی پرجمعیتی بودند و درآمد فرش فروشی بسختی کفاف هزینههای زندگی را میداد و او ناچار بود تابستانها را در حد توان کار کند. به همین دلیل از وقتی که مدرسه تعطیل میشد به همراه برادرش سیفالدین، بساط اسباببازی فروشی را در کنار مغازهی پدر پهن میکردند و با فروش اسباببازی بخشی از هزینههای زندگی خود را تأمین مینمودند.
در سال 1354 با رسیدن به سن هیجده سالگی به استخدام ارتش درآمد. به خدمت در ارتش علاقمند بود و با فراگیری آموزشهای نظامی در لشکر 81 زرهی کرمانشاه مشغول به خدمت گردید. مدتها در شهرهای دزفول و اهواز مشغول به خدمت شد و زمانی که گروهکهای ضد انقلاب مناطقی از کردستان را با حضور نامشروع خود ناامن کرده بودند، به پاوه و نوسود اعزام گردید.
جنگ پاوه از اولین درگیریهای بود که ارتش و سپاه به دستور فرماندهی کل قوا و بنیانگذار نظام مقدس اسلامی، امام خمینی(ره) به صورت مشترک وارد عمل شدند و مأموریت داشتند تا پاوه را از دست عوامل ضد انقلاب آزاد کنند. در این دوران قریب به 5 سال خدمت در ارتش را پشت سر نهاده بود و به درجهی گروهبان یکمی ارتقاء پیدا کرده بود و به عنوان نیروی مخصوص در این مأموریت خطیر حضور داشت.
او در بیست و ششم فروردین ماه سال 1359 در منطقهی عملیاتی نوسود، توسط گروهکهای ضدانقلاب به گروگان گرفته شد و پس از یک ماه از چنگ دشمن آزاد شد و به سنندج بازگشت و سرانجام در سی و یکم اردیبهشت ماه همان سال، در شهر سنندج در حین خروج از شهر بر اثر اصابت گلولهی ضدانقلاب به شهادت رسید و روح بلندش به آسمانها پر کشید و پیکر پاکش در قبرستان قدیمی تایلهی سنندج به خاک سپرده شد.
مسجد امین
مسجد محل ما واقع در خیابان شهدا به مسجد امین معروف بود. مسجد را برای بازسازی مجدد تخریب کرده بودند، همهی مردم محل در احداث دوبارهی مسجد مشارکت داشتند، شمسالدین هم پا به پای ما در امر احداث مسجد مشارکت داشت و ما را کمک میکرد. کار بازسازی که تمام شد، نوبت رسید به پهن کردن فرشها و آن وقتها جا نمازها را به هم میدوختند تا به آسانی آنها را جمع کنند، فراموش نمیکنم او نخ را سوزن میکرد و من جانمازها را به هم وصل میکردم، امروز هم بعد از گذشت سالها هر وقت به مسجد محل میروم و همان جانمازها را میبینم، خاطراتش در ذهنم تداعی میشود و به پاکی و صداقتش غبطه میخورم.
(آقای سیفالدین کرباسچی برادر شهید)