نگاهي اجمالي به زندگي شهيد صديق رسولي
فرزند:.................. رحیم
ولادت:................ 16/5/1287
شهادت:.............. 19/10/1362
محل شهادت:..... منطقه سقز
نحوه شهادت:..... حین درگیری با ضد انقلاب
محل دفن:........... قبرستان عمومی روستای بله جر
در روستای تمونه از
توابع شهرستان سقز به دنیا آمده بود و به شغل کشاورزی اشتغال داشت از سال ها قبل
به روستای بله جر که در همجواری زادگاهش قرار داشت، نقل مکان کرده بودند.
در بین
اهالی روستا به پاکی ودین داری معروف بود، همواره میکوشید که نماز را اول وقت
اقامه کند و به نماز جماعت و اقامه نماز در مسجد اهمیت زیاد میداد مؤذن مسجد
روستا بود و با صدای دلنشین بانگ محمدی(ص) را سر میداد حتی در فصل کار
که خارج از روستا در زمین کشاورزی کار میکرد هنگام نزدیک شدن به اذان ظهر کار را
ترک می کرد و به روستا باز میگشت و پس از گفتن اذان و اقامه نماز به محل کار بر
میگشت و وقتی که اطرافیان میگفتند تکلیفی نداری که به روستا برگردی و این همه
سختی را تحمل کنی او در جواب میگفت من پاداش این کار را از خدا خواهم گرفت.
سال 1362 پایگاه روستا در روستای بله جر تاسیس شد پایگاهی که با مشارکت خود مردم اداره میشد و هر شب چند نفر به عنوان نگهبان شب در پایگاه حضور پیدا میکردند تا از جان و مال مردم پاسداری نمایند و او با وجود هفتاد و پنج سال سن در کنار رزمندگان سپاه اسلام سلاح به دوش می گرفت و به انجام این وظیفه که پاسداری از اسلام و آرمانهای انقلاب اسلامی بود افتخار مینمود ثمره زندگیاش 9 فرزند بود پنج پسر و چهار دختر داشت برای رفتن به زیارت خانه خدا و قبر پیامبر گرامی اسلام(ص) و ائمه اطهار علیهم السلام مدفون در قبرستان بقیع ثبت نام نموده است که در یک شب زمستانی چته های ضد انقلاب روستا را به محاصره خود درآوردند و با حمله به پایگاه سپاه در نیمه های شب او را مظلومانه در داخل مسجد روستا به شهادت میرسانند و خدا خواست او را که عمری صادقانه زندگی کرده بود خونین بال ببیندو مرگ با عزت را نصیب او گردانید.
همسر شهید سر کار خانم آمنه حبیبی در خاطرات خود نقل می کند:
وقتی که مظلومانه در مسجد خون پاکش به زمین ریخته شد تمامی اهل روستا عزادار بودند و از سوی می گفتند: خدا او را دوست داشت که با مرگ شهادت از دنیا رفت در زمان حیات خود برای رفتن به زیارت خانه خدا ثبت نام نموده بود و چون به شهادت رسید من را به جای او به حج فرستادند در همان ایام همسرم را به خواب دیدم در عالم خواب در مدینه بود و دو تا جانماز در دست داشت مرا صدا زد و گفت: بیا برویم در کنار مرقد مطهر حضرت رسول(ص) نماز را اقامه کنیم.