خاطراتي از شهيد محمد باقر منصوري
درصد جانبازی
به درستی راهش را انتخاب کرد، جز شهادت به چیز دیگری نمیاندیشید. در فاصلهی کوتاه دو بار در جبهههای جنگ مجروح شد، یکی از دوستان از سر خیرخواهی به وی گفت:
- چرا تاکنون برای تشکیل پروندهی جانبازی در بنیاد اقدام نکردهاید؟
خندید و گفت:
- تو فکر میکنی من برای درصد جانبازی جنگیدهام.
آرزوی وصال
در پشت جلد قرآنی که همواره آن را تلاوت میکرد با خطّ زیبا این دعا را نوشته بودند: «اللهم ارزقنی توفیق الشهاده فی سبیلک» «بار پروردگارا! رزق مرا شهادت در راهت قرار ده».
و سرانجام دعای او مستجاب گردید و خداوند شهادت را روزی او قرار داد.
آخرین دیدار
مادر شهید نقل میکند:
یک روز قبل از شهادت برای دیدار با اقوام به شهر بیجار آمده بود. همه را دور خود جمع کرده بود و بعد با ماشینیکه با خود آورده بود مرا با خود بیرون برد. داخل شهر همهی خیابانها را دور زدیم. تا جایی که من خسته شدم و گفتم:
- باقر جان به خانه برگردیم.
او در جواب من گفت:
- مادر صبر کن! شاید این آخرین دیدار باشد.
شب همان روز در خانه ماند و صبح زود بیدار شد، نمازش را خواند و کمکم راهی شد و بعدازظهر همان روز به سعادت ابدی دست یافت.[1]