نگرشي به زندگي شهيد علي ميهمي و يك خاطره
شهيد علي ميهمي (1363ـ 1329)
شهيد علي ميهمي فرزند "رستم و خاور" در اولين روز از بهمن ماه سال يكهزار و سيصد و بيست و نه در روستاي يلغوز آقاج از توابع شهرستان قروه پا به عرصه گيتي گذاشت وي پس از پيروزي انقلاب شكوهمند اسلامي به عضويت رسمي سپاه پاسداران انقلاب اسلامي درآمد و به صفوف خللناپذير اين غيور مردان پيوست و در دفاع از كيان ميهن اسلامي كوشيد حماسهها و دليرمردي اين فرزند راستين اسلام و انقلاب در مناطق مختلف عمليا تي كردستان در اذهان همرزمانش تداعي ميكند تا اينكه سرانجام در دوازدهمين روز از مهر ماه سال هزار و سيصد و شصت و سه در درگيري با ضدانقلاب در هزاركانيان ديواندره بر اثر اصابت گلوله به قله سعادت و كمال صعود كرد و پاداش ايثار و حماسهي خود را از خالق عالميان ستاند و شجاعت عاشوراي حسيني همزمان با مراسم تشييع جنازه او انجام گرفت كه جلوهاي از اتصال وي به روح مطهر امام حسين (ع) داشت. مزار مطهر اين شهيد گرانقدر در گلزار شهداي زادگاهش واقع است. از شهيد ميهمي دو فرزند پسر و دو فرزند دختر به يادگار مانده است.
شهيد ميهمي خيلي مهربان و خوش برخورد بود و نسبت به پدر و مادر و آشنايان و همسايگان احترام خاصي قايل بود. فرزند شهيد نقل ميكند:
از ايثار و گذشت پدر عزيزم كه براي من الگو و سرمشق است زندگي ايشان با مادرم بوده با توجه به اينكه مادرم در سن 18 يا 19 سالگي از ناحيه كمر به پايين فلج شده و مشكلات زيادي داشته پدرم با كمال ملايمت و ملاطفت و روحيهاي بالا از ايشان نگهداري ميكرد و با ايشان سازگاري داشت.
عشق حسيني
ميگفت شهات هدف نيست، وسيله است،براي رسيدن به چيزي. ميگفت آن چيز بايد از همه چيز بالاتر و بهتر و كاملتر باشد.
ميگفت، شهادت تنها براي رسيدن به خداست و بس ميگفت، همان گونه كه عشق عشاق جوان آنان را به شهادت، كشاند.
همانگونه، عقلِ عُقلاي پير، ميگفت شايد از معدود چيزهائي كه عشق و عقل،تا انتهاي مسير همچون دو دوست و يار ديرينه، همديگر را در بغل دارند شهادت است هم عشق ميگويد برو، چراكه معشوق ناظر است. زود برو وقت را از دست مده معشوق مدتهاست كه در انتظار است
عقل هم ميگويد برو درنگ جايز نيست كمي فكر كن ببين چه ميدهي و چه ميگيري شهيد علي ميهمي ميگفت مگر ما چه ميدهيم ما چيزي نداريم هرچه داريم از خود او داريم پس از دادههاي خود او بدهيم و نگران نباشيم چرا كه او بسيار مهربان است. و به روي تو نميآورد كه چيزي نداري شهيد ميهمي با هر قدمش ندا ميدهد كه ما چه بدست ميآوريم شايد باور نكنيد خود او را بدست ميآوريم
عقل ميگفت تَعلُّل جايز نيست، برو هيچ بده و همه چيز را برگير خود را بده و خدا را بگير.
كجا معاملهاي زيباتر و باسودتر از اين مييابي درنگ نكن، برو، و شهيد علي ميهمي رفت و آن معامله سراسر سود و سعادت را امضاء نمود.