آخرين ديدار
همیشه تبسم زیبایی بر لبانش نقش بسته بود و اطرافیان همه او را دوست داشتند. در کودکی و نوجوانی سختی‌های زیادی را تحمل کرده بود.

شهید استوار دوم محمود زندی

همیشه تبسم زیبایی بر لبانش نقش بسته بود و اطرافیان همه او را دوست داشتند. در کودکی و نوجوانی سختیهای زیادی را تحمل کرده بود. در سال 1333 در یکی از روستاهای سنندج به نام هلیزآباد دیده به جهان گشود. در همان بدو تولد پدرش کریم دارفانی را وداع گفت و تحت سرپرستی مادرش معصومه قرار گرفت. محرومیت از نعمت پدر و مشکلات دیگر زندگی در شش سالگی او را به همراه مادر روانهی شهر سنندج کرد. تحصیلات ابتدایی را تا ششم نظام قدیم در سنندج به اتمام رسانید و به دبیرستان راه یافت. مجبور بود در کنار تحصیل علم و دانش به کار و تلاش هم بپردازد. پانزده سال بیشتر نداشت که دست تقدیر وی را از نعمت مادر هم محروم ساخت. فوت مادر از یک سو و مشکلات دیگر زندگی از سوی دیگر، دست به دست هم داد تا وی تحصیل را نیمه تمام رها کرد و به استخدام ارتش درآمد. در سال 1352 وارد ارتش شد، دورههای نظامی را با موفقیت به اتمام رسانید و در لشکر 16 زرهی قزوین سازماندهی شد.

در سال 1356 به امر مقدس ازدواج اقدام نمود و با پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی و تجاوز ارتش رژیم بعث عراق به کشور، در شهریور ماه سال 1359 جزو اولین کسانی بود که به مناطق عملیاتی جنوب اعزام گردید و در درگیریهای مکرر در همان ماههای آغازین جنگ شرکت نمود و بارها تا مرز شهادت پیش رفت و در مقابل دشمنان این مرز و بوم ایستادگی کرد و سرانجام در هفدهم دی ماه همان سال به مقام رفیع شهادت نائل گردید و پیکر غرقه به خونش در قبرستان قدیمی تایله دردل خاک مأوا گرفت.

 

آخرین دیدار

بسیار شوخ طبع بود. به بنیانگذار انقلاب اسلامی امام خمینی (ره) علاقهی زیادی داشت و احترام خاصی برای اطرافیان قائل بود. دخترم سحر را که تنها فرزند ما بود خیلی دوست داشت. آخرین بار که از جبهه به مرخصی آمده بود، مدام از رشادتها و جانفشانیهای همرزمان شهیدش سخن میگفت و شاید میخواست من هم آمادگی پذیرش و تحمل شهادتش را داشته باشم.

به هنگام خداحافظی مثل همیشه لبخند زیبایی زد و به من گفت: مواظب سحر باشو از او بخوبی نگهداری کن و فکر میکنم او میدانست این آخرین دیدار است و دیگر برنمیگردد.

(سرکارخانم کبری دانشپرور همسر شهید)

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده