نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - هاجر
در قسمتی از کتاب صندوقچه گل رُز که خواهر شهید "ابوالفضل راه چمنی" روایت می کند، می خوانید: «توی ترافیک سنگینی گیر کردیم. ماشین ها متوقف بودند، پسر نوجوانی یک دسته ی بزرگ گُل سرخ بغلش بود، گردنش را به حالت خواهش کج کرد و به ابوالفضل گفت: «آقا! یک شاخه گُل از من می خرید؟»
کد خبر: ۴۷۶۱۳۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۲۳

از سوی انتشارات مقاومت به چاپ رسید؛
کتاب «صندوقچه گل رُز» به روایت خاطراتی از شهید مدافع حرم «ابوالفضل راه چمنی» نوشته « هاجر پورواجد» نویسنده حوزه ایثار و شهادت می باشد.
کد خبر: ۴۷۳۰۸۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۱/۱۴

از سوی انتشارات مقاومت به چاپ رسید؛
کتاب «زخم توت»، زندگی نامه و خاطرات شهید «حسین امینی امشی» که « هاجر پورواجد» همسر این شهید بزرگوار به رشته تحریر درآورده است. با مروری بر خاطرات این شهید یاد و خاطره اش را گرامی می دارد.
کد خبر: ۴۷۳۰۷۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۱/۱۴

از سوی انتشارات بنیاد نهج البلاغه به چاپ رسید؛
کتاب «تو هنوز اینجایی»، زندگی نامه شهید «حسین امینی امشی» که « هاجر پورواجد» همسر این شهید بزرگوار است. با مروری بر خاطرات این شهید یاد و خاطره اش را گرامی می دارد.
کد خبر: ۴۶۲۰۹۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۵/۲۸

معرفی کتاب؛
اولین اجساد را که به گلستان شهدا بردیم تا دفن شان کنیم، عراقی ها متوجه تحرک شدند. خمپاره زدند. اجساد مجدد ترکش خوردند. چند نفر دیگر زخمی و شهید شدند. از آن روز به بعد شهدا را شبانه دفن می کردیم.
کد خبر: ۴۳۸۹۲۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۷/۰۲

به مناسبت هفته دفاع مقدس، مجموعه کتب دفاع مقدس به نویسندگی « هاجر پورواجد» نقد می‌شود.
کد خبر: ۴۳۸۳۰۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۶/۲۵

معرفی کتاب؛
پس از پایان تحصیلات، وارد دانشکده علوم انسانی امام علی(ع) شد. در دوره دانشجویی به دو تا از خواسته های خودش رسید. خیلی علاقه داشت، خادم حرم حضرت عبدالعظیم الحسنی(ع) شود. همیشه می گفت:بابام عمری خادم بوده؛ من هم باید راهش رو ادامه بدم. حسین و داوود هم خادم حرم بودند. هر دو هفته یک بار شبهای جمعه می رفتند. حسن هم مثل بقیه اعضای خانواده خادم افتخاری حرم حضرت عبدالعظیم الحسنی(ع) شد. در همان سال، وارد سپاه هم شد. این دو تا کار را عاشقانه دوست داشت...
کد خبر: ۴۳۷۹۵۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۶/۲۷

معرفی کتاب؛
من و مرتضی چهارسال در دو اتاق کنار هم زندگی کردیم. به هم احترام می گذاشتیم و هرگز حرف و حدیثی بین ما پیش نیامد که موجب دلخوری شود. حدود یک سال، از ازدواجمان گذشته بود که خدا محمدحسین را به من داد. هر وقت از سرکار می آمد، صدایم می کرد، مصطفی حسین را بیار برام. می بردم می دادم بهش. باهاش بازی می کرد...
کد خبر: ۴۳۷۷۸۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۶/۱۹

حماسه سازان دولاب(خاطره)
ما مسلمانیم و از کتاب آسمانی قرآن پیروی می کنیم این کتاب قانون زندگیدنیا و آخرت ماست، همه ی باید ها و نبایدهای دینی مادر آن بیان شده است ....
کد خبر: ۴۲۳۸۶۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۱۲/۲۱