قسمت نخست خاطرات شهید «علی نیکوئی»
همرزم شهید «علی نیکوئی» نقل میکند: «گفتم: چفیهات رو لازم داری؟ اشکالی نداره، بیا چفیه من رو بگیر. راضی نشد. اصرار کردم. با دلخوری گفت: واسه چی اصرار میکنی؟ اگه من شهید بشم، چفیهات خونی میشه، نمیتونم بهت پس بدم.»