خاطره شهدای فارس - صفحه 2

خاطره شهدای فارس
خاطره‌ای از شهید بهمن امیری «19»

مادری چشم انتظار فرزند

شهيد «بهمن اميری» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «از شهرهای خرمشهر و آبادان گذشتيم، به سوی هويزه در حرکت بوديم، در کنار جاده هفت شهيد گمنام را در کنار همديگر به خاک سپرده بودند. شهيدانی که مادرانشان در انتظار بازگشت آنها می‌باشند اما...» متن کامل خاطره نوزدهم این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره خودنوشت شهید عسکر زمانی «24»

حمامی دبش به روش سنتی

شهید «عسکر زمانی» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «ساعت 11 بود که داشتیم به روشی سنتی آب گرم می‌کردیم که حمام کنیم. اول برادر حمید حمام کرد و بعد هم یکی از برادران همرزم دیگرمون سر و صورت خودش را شست و نوبت من که رسید...» قسمت بیست و چهارم خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره خودنوشت شهید میرزایی «8»

عبدالنبی آر پی جی زن عملیات بستان

شهيد «عبدالنبی ميرزایی» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «برادران عزيزم در عمليات بستان زخمی شدند و من در اين عمليات آر پی جی زن بودم...» متن کامل خاطره هشتم این شهید بزرگوار را در نویدشاهد بخوانید.
خاطره خودنوشت شهيد اميدی«7»

از سلفچگان تا جاده ساوه

شهيد «اميدعلی اميدی» در دفتر خاطرات خود می نویسد: «شب تا ساعت 11:30 به اصفهان رسيديم. من و اکبری به دروازه تهران رفتيم و از آنجا با اتوبوس به سلفچگان رفتم و...» قسمت هفتم خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره خودنوشت شهيد اميدی«4»

کُردی خوانی معلمان در مینی بوس

شهيد «اميدعلی اميدی» در دفتر خاطرات خود می نویسد: «معلم‎‌ها در راه تا نزديکی های ريجاب در مينی‎‌بوس شعرهای کردی می‌‎خواندند و بعد...» قسمت چهارم خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره خودنوشت شهيد اميدی«3»

انبار مهمات بعثی ها را به آتش کشيدیم

شهيد «اميدعلی اميدی» در دفتر خاطرات خود می نویسد: «به ياد 24 آذر 1359 که موزه مزدوران بعثی را زير آتش خود قرار داديم و يک توپ را منهدم کرديم و تعدادی هم به هلاکت رسانديم و...» قسمت سوم خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره روزنوشت شهيد ابولپورور مفرد «1»

باطن قلم، چکيده قدرت نويسندگان است

شهيد «محمدرضا ابولپورور مفرد» در دفتر خاطرات خود می‏‎نویسد: «مدت‎‌ها قبل از اعزامم به خدمت نظام وظيفه سربازی با امتياز سپاهی دانش در انديشه آن بودم که خاطرات اين دوره با شکوه و عظمت را با قلم به ظاهر بی‏‎زبان و ساکت بر روی کاغذ بياوريم. باطن قلم که چکيده...» متن کامل قسمت دوم خاطره روزنوشت این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره شهید فتحی قسمت«2»

صدای گلوله و ناله رزمندگان جبهه را غم ‎‏انگیز کرده بود

شهيد «حيدرقلی فتحی» در دفتر خاطرات خود می‏‎نویسد: «حدود 20 نفر از برادران سرباز در يک سنگر که بچه‏‎ها پيدا کرده بودند رفتيم و حدود 10 نفر از برادران در سنگر ديگر رفتند...» متن کامل قسمت دوم خاطره روزنوشت این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره خودنوشت شهيد صحرائيان«9»

لحظه‌ای از قفس آزاد شدم

شهيد «صادق صحرائيان» در دفتر خاطرات خود می نویسد: «حال که من اصغر و محمدرضا را ديده ام مانند اين بود که يک لحظه از قفس آزاد شدم اصغر که راننده شده می گويد...» متن کامل قسمت نهم خاطره خودنوشت این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره خودنوشت شهيد صحرائيان«8»

سرنوشت 26 سرباز در یک پادگان

شهيد «صادق صحرائيان» در دفتر خاطرات خود می نویسد: «به ياد آخرين شب که در کرمان بوديم که محسن شيرينی خريده بود و بعضی ها خيال می کردند که بخاطر درجه اش است...» متن کامل قسمت هشتم خاطره خودنوشت این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره خودنوشت شهيد صحرائيان«6»

لحظاتی با دوستان بخش تانک

شهيد «صادق صحرائيان» در دفتر خاطرات خود می نویسد: «فردای آن روز يعنی 26 خرداد ماه 1361 غلام هم به دسته يک آمد و همه پهلوی هم افتاديم. آن روز پهلوی هومن و بچه های ديگر تانکی بوديم...» متن کامل قسمت ششم خاطره خودنوشت این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره خودنوشت شهید کردگاری«1»

در انتظار دستور اتاق جنگ

شهید «محمدرضا کردگاری» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «اکنون که عازم ماهشهر هستيم با اتوبوس شرکت واحد که مخصوص شهر است عازم هستيم. در راه پنچر کرديم و ساعت ها دورتر از بقيه رسيديم و...» متن کامل قسمت اول خاطره خودنوشت این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
تازه‌ها
طراحی و تولید: ایران سامانه