خاطره شهدای فارس

خاطره شهدای فارس
خاطره‌ای از شهید خوشبخت

شجاعت یک نوجوان و تحولی در روستا

خواهر شهید خوشبخت در خاطره‌ای روایت می‌کند: «در آن روزهای پرشور و التهاب، وقتی نسیم انقلاب سرتاسر کشور وزیدن گرفت، روستای ما هم از این جریان بی‌بهره نبود. مردم، مردان و جوانان، با شور و شعفی عجیب در راهپیمایی‌ها حاضر می‌شدند و...» متن کامل خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
قسمت 13

خاطره خودنوشت شهید رستمی، سردشت و 29 بهمن ماه

شهيد «هوشنگ رستمی» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «روز 29 بهمن قرار بود ماشين به پايگاه بيايد و همراه آن من به سردشت بروم؛ به این علت که قصد حمام رفتن و شستن لباس‌ها منتظر ماشين نمانديم و بيشتر هدف هم اين بود و با ساير فرمانده‌هان گروهان که قرار بود جلسه‌ای داشته باشيم، همزمان به پادگان برسيم...» قسمت سیزدهم خاطره خودنوشت این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره روزنوشت شهيد کرامت اله زارعيان «6»

پايگاهِ منتظران شهادت

شهيد «کرامت‌اله زارعيان» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «در اعزام نيرو به ما گفتند برويد کیفتان را از مسجد بياوريد و وقتی که آورديم گفتند که مسئول شما رفته پايگاهِ منتظران شهادت تا برای شما برگه بگيرد و بايد بيايد و من هم تا ساعت دو ايستادم و بعد نماز خواندم و...» متن کامل خاطره ششم این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره روزنوشت شهيد کرامت اله زارعيان «5»

سنگر تدارکات

شهيد «کرامت‌اله زارعيان» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «صبح از خواب بيدار شدم وضو گرفتم نماز خواندم، بعد رفتم و از سنگر احسان اسلحه و کوله پشتی خودم را آوردم و پهلوی سنگر تدارکات گذاشتم و خودم اسلحه را آوردم گذاشتم سنگر و...» متن کامل خاطره پنجم این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره روزنوشت شهيد کرامت اله زارعيان «4»

انهدام رادار بعثی‌ها

شهيد «کرامت‌اله زارعيان» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «رادار بعثی‌ها منهدم شده بود. مهدی گفت: بيا برگرديم. و من گفتم: برويم خط. که گفتند خيلی دور است مجبور شديم پياده حرکت کرديم و...» متن کامل خاطره چهارم این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره شهيد حبيب‌اله کريمی قسمت «26»

بازدید از غار حرا

شهيد «حبيب‌اله کريمی» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «غار حرا از نظر استراتژيکی و فکر نظامی و به دليل اين که کفر قصد آسيب رساندن به پيامبر را داشتند خيلی جای زيبا و جالبی بود؛ اگر هم اکنون به يک دانشکده رفته نظامی در سراسر دنيا بگويند بين اين همه کوه و غار جايی با چنين مشخصاتی پيدا کنيد فکر نمی‌کنم بتوان جايی به اين خوبی پيدا کنيد...» قسمت بیست و ششم خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره شهيد حبيب‌اله کريمی قسمت «25»

حال و هوای جبهه در مکه

شهيد «حبيب‌اله کريمی» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «فضای معنوی منا و سخنرانی و توسلی که برادران بعثه امام ترتيب داده بودند، جداً انسان را به‌ياد شب عمليات در جبهه‌ها می‌انداخت و هر وقت از شب که نگاه می‌کردی تا صبح تعدادی از برادران با خدا راز و نياز می‌کردند، زيرا همه می‌خواستند از همه‌ی دقايق که در اين وادی ملکوتی هستند استفاده کنند...» قسمت بیست و پنجم خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره شهيد داراب حسينی «3»

اهدای خون و اعزام به جبهه

خواهر شهيد «داراب حسينی» در خاطره‌ای نقل می‌کند: «امتحانات خرداد ماه تمام شده بود. آن روز مادر برای کاری به شیراز رفت. داراب به محض خروج مادر از خانه به من گفت...» خاطره سوم این شهید بزرگوار را در نویدشاهد بخوانید.

ساخت نمازخانه در جبهه | خاطره روزنوشت شهید خدا‌کرم کشاورزی «4»

شهید «خدا‌کرم کشاورزی» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «صبح که از خواب پا شدم ديدم که همه ازدحام کردند و دارند با همکاری يکديگر یک سنگر می‌سازند پس از ساعتی پيش آن‌ها رفتم و سوال کردم اين را برای چه می‌خواهید؟ گفتند: برای نمازخانه و...» متن کامل خاطره چهارم این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.

دعا برای پیروزی ایران | خاطره روزنوشت شهید خدا‌کرم کشاورزی «3»

شهید «خدا‌کرم کشاورزی» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «به سنگر فرماندهی رفتيم کمی به آن‌ها در ساختن سنگر کمک کرديم و دوباره به سنگر برگشتم و اين چند کلمه را يادداشت کردم خدايا هرچه زودتر ايران را پیروز گردان و...» متن کامل خاطره سوم این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.

باران خرداد ماه | خاطره روزنوشت شهید خدا‌کرم کشاورزی «2»

شهید «خدا‌کرم کشاورزی» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «شب ساعت 8 باران شروع شد که تا نزديک صبح ادامه داشت. من در اين روز تامين بودم که ساعت 7 صبح از خواب بيدار شدم، پس از شستن دست‌ها و صورتم وسايل انفرادی را مهيا کردم و...» متن کامل خاطره دوم این شهید بزرگوار را در نویدشاهد بخوانید.
خاطره‌ای از شهيد محمود عابری «1»

شوق پرواز به سوی معبود

شهيد «محمود عابری» در خواهر شهید محمود عابری در خاطره‎ای نقل می‌کند: «محمود 16 سال بود با اینکه به سن قانونی نرسیده بود، سنش را یک سال بزرگتر کرد تا بتواند عازم جبهه شود...» متن کامل خاطره اول این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره شهيد منوچهر الهياری «3»

خط شکنان بستان

شهيد «منوچهر الهياری» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «پس از اين که مدتی در تهران يعنی در پادگان امام حسين(ع) منطقه‌ای که بايد برويم مشخص شد و مسير ما اهواز بود بلی با چنان شوق و اشتياقی با افکار وارد اهواز شديم که...» قسمت سوم خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره شهيد حبيب الله کريمی «4»

مشخصات بنای مسجدالنبی

شهيد حاج «حبيب الله کريمی» در دفتر یادداشت خود از خاطرات روزهای حج می‌نویسد: «بنای مسجدالنبی دارای مشخصاتی می‌باشد که ذکر آن فکر می‌کنم جالب باشد: 1- سه کروکی موسوم است که مقبره رسول الله با خانه که قبلاً در آن زندگانی می‌کردند بدين شکل بوده است که...» قسمت چهارم خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.

خاطره روزنوشت شهید خداداد قشقايی «4» | حس و حال معنوی دعای کمیل

شهید «خداداد قشقايی» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «دعای کميل را به همراه زوار ايرانی در زينبيه خوانديم که حس حال خوبی داشت. بعد از اتمام دعا مراسم سينه‌زنی و بعد...» متن کامل خاطره چهارم این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
مناجات شهيد کیانی «1»

بارالها مرا در راه وصول به خودت رهبری فرما

شهيد «داریوش کیانی» در دفترچه یادداشت خود می نویسد: «بارالها از تو مسئلت می‌کنم به حق تجليات رويت و انوار قدست و با زاری از تو می‌خواهم که...» متن کامل مناجات اول این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره شهيد ارجمندی «2»

گذر از کانال‌های دشمن

شهيد «بهرام ارجمندی» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «ما عمليات را شروع کرديم و از کانال‌های دشمن گذشتيم و اين کانال 8 متر عرض و 3 متر طول را که با سيم‌های خاردار و مين‌های ضد نفر بر پر کرده بودند...» متن کامل خاطره دوم این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره‌ای از شهید بهمن امیری قسمت 27

سفر به آباده در سرمای زمستان

شهيد «بهمن اميری» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «صبح زود 15بهمن 1361 از خواب مادرم صدايم زد. بلند شدم و نماز خواندم و صبحانه هم خوردم و حرکت کردم تا با برادرم...» متن کامل خاطره بیست و هفتم این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره‌ای از شهید بهمن امیری قسمت 25

اخلاصی که پایانش وصل به یاران بود

شهيد «بهمن اميری» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «بد نيست خاطره‌ای ياد نرفتنی از شهيد گلگون کفن سيد اسداله اسلامی آن مرد تقوا و عمل و ياد نرفتنی بنويسم. آن بنده خالصی که تا آخرين لحظات عمر بسيار کم ولی پر ارزشش...» متن کامل خاطره بیست و پنجم این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره‌ای از شهید بهمن امیری «24»

خون شهدا در صفحات تاريخ

شهيد «بهمن اميری» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «امروز خبر مفقود الاثر شدن دو تن از سربازان حضرت مهدی(عج) که با آنها آشنايی داشتم به گوشم رسيد خيلی در روحيه‌ام اثر گذاشت و...» متن کامل خاطره بیست و چهارم این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
تازه‌ها
طراحی و تولید: ایران سامانه