آخرین تعبیرِ اولین خواب
به گزارش نوید شاهد کردستان: دو هفته از ازدواج ما گذشته بود، شبی در خواب دیدم کسی به من گفت: دوست داری جای برهان را در بهشت ببینی؟
گفتم: بله، من را بردند، جای بسیار با صفایی را به من نشان دادند و گفتند: برهان اینجاست، وقتی نزدیک شدم باغ پر درختی دیدم که مثل و مانند آن را تا آن زمان ندیده بودم و نه بعد از آن دیدهام.
اصلاً قابل توصیف و تعریف نیست، برهان را مشاهده کردم که همراه دو پسر بچه در مکان سبز و خرمی در داخل باغ نشسته بود.
صبح خواب را برای پدر شوهرم تعریف کردم، ایشان فرمودند: بله، آنجا بهشت است و امیدوارم، خداوند چنین مکانی را قسمت همه ما بکند، سالها از این خواب گذشت، اما من آن را هیچ وقت فراموش نکردم و همیشه به دنبال تعبیر آن بودم.
زمانی که صاحب دو پسر شدیم، بارها با خودم میگفتم: شاید تعبیر آن خواب وجود این دو فرزند باشد، اما آن را از ته دل نمیتوانستم بپذیرم.
شبی که برهان به شهادت رسید خواب من هم تعبیر شد، چون در لحظه شهادت ایشان تنها کسانی که کنارش بودند، دو نوه دختری (پسر) ما بودند که آن صحنه دلخراش را دیدند، لحظهای که من رسیدم دیدم هر دو طفل در کنار پیکر برهان گریه میکنند.
شب شهادت
بعد از افطار من و دخترم در حال تماشای سریال تلویزیون بودیم، برهان وقتی شامش را خورد، سفره را جمع کرد و گفت: شما فیلم را نگاه کنید، رفت چند تا چای آورد، چای را که خورد، تجدید وضو کرد و گفت: هما من رفتم مسجد تو هم حتماً بیا گفتم: حالا که اصرار بر آمدنم داری پس صبر کن با هم برویم، دقایقی توقف کرد، وقتی من آماده شدم چند قدم جلوتر از من حرکت کرد، مقداری که رفتیم نگاهی به عقب انداخت و گفت: میدانی دنیا خیلی زود تمام میشود و عمر به پایان میرسد، جملات دیگری را هم گفت، اما، چون دورتر از من بود متوجه نشدم، به مسجد که رسیدیم جمعیت زیادی حضور داشتند، برهان نماز تراویح را اقامه کرد، بر خلاف شبهای قبل که روحانیون دیگر در امامت و اجرای برنامهها کمکش میکردند، آن شب به تنهایی خودش کارها را انجام داد، پس از اتمام برنامه وقتی فهمیدم ایشان از مسجد خارج شده اند، من هم به طرف منزل رفتم، برهان را دورادور دیدم که آرام آرام داشت به طرف منزل میآمد، من قبل از ایشان به منزل رسیدم و، چون برهان هم پشت سرم بود، در را نبستم، وقتی به منزل رسید، طبق عادت به اتاقش رفت، لباسش را عوض کرد، دوباره به داخل پذیرایی برگشت و گفت: یک چایی بیاور گلویم خشک شده است. قرار بود، برای احیای شب قدر دوباره به مسجد بر گردد. در همین زمان زنگ آی فون به صدا درآمد، یکی پشت در گفت: ماموستا تشریف دارند، گفتم: بله، چه کارش دارید؟ گفت: چند تا سؤال شرعی داریم، گفتم: سؤال تان چیست؟ گفت: درمورد روزه زن بار دار است، من هم در را باز کردم و گفتم: برهان تا من چای را آماده میکنم، شما برو دم در، جواب سؤال این آقا را بده، ایشان بلافاصله رفتند، من هم به بچهها گفتم: صدای تلویزیون را کم کنید تا ببینم برهان آن شخص را میشناسد، به دلیل نزدیکی به محل در ورودی، من کاملاً صدای آنها را میشنیدم، متوجه شدم که آن فرد گفت: حاج ماموستا خودتان هستید؟ برهان گفت: بله، خودم هستم، امرتان را بفرمایید، ایشان سوالش را مطرح کرد و برهان در حال جواب دادن بود که صدای شلیک تیر آمد. وقتی بالای سرش رفتم، تمام کرده بود، دو تا نوه دارم هر دو در لحظهی شهادت برهان کنار او بودند، یکی از آنها دو ساله بود که فقط ترسیده بود و نمیفهمید چه اتفاقی افتاده، دیگری که بزرگتر بود، وقتی از او سؤال کردم، گفت: آن آقا سؤالی را طرح کرد و ابی (بچهها به رسم عربها به برهان میگفتند ابی) داشت جواب میداد که یک نفر از پشت در بیرون آمد و گلوله را به سر ابی شلیک کرد، بچهها به دلیل شوکی که به آنها وارد شده بود، مدتی دچار مشکل شدند.
راوی: هما باتوبه، همسر شهید
شب قدر به یاد ماندنی
سال ۱۳۸۶ امامت مسجد حضرت حمزه را در محله شریف آباد سنندج عهده دار بودم. مسجد و مأمومین با صفایی داشتیم و در ایام ماه مبارک رمضان، صفهای نماز تراویح بسیار فشرده بود و جمعیت زیادی در مسجد حضور پیدا میکردند و زمینه بسیار خوبی برای تبلیغ فراهم بود، علی الخصوص که عمده اهل مسجد جوانان بودند.
یک روز خدمت استاد عالی عرض کردم: در شبهای ماه مبارک رمضان مسجد مملو از جمعیت است و الحمد لله استقبال بسیار خوبی از نماز تراویح میشود، اگر امکان داشته باشد یک شب تشریف بیاورید تا از فیض وجودتان بهره ببریم.
ملا برهان گفت: حتماً این کار را خواهم کرد، اما بهتر است در لیالی قدر خدمت مردم برسم تا از این شبهای با عظمت بهره بیشتری ببریم. عرض کردم، هر طور صلاح میدانید، ایشان تاریخی مشخص کردند و قرار شد در شب مقرر ما را سرافراز فرمایند.
خبر را به اهل مسجد گفتم بسیار خوشحال شدند و برای فرا رسیدن زمان موعود، لحظه شماری میکردند تا بالاخره توفیق حاصل شد و استاد هم در وقت مقرر تشریف آوردند و آن شب امامت نماز تراویح را انجام دادند و پس از آن به ایراد سخنرانی پرداختند، بیانات شیوا، استدلالهای قوی و متین و تمسک به قرآن کریم و شرع مبین توسط حاج ماموستا شور و هیجان غیر قابل وصفی را در مسجد ایجاد کرد، صدای هق هق گریه و نالههای روحانی به آسمان برخاست و گویی مدخل مسجد، قطعهای از ملکوت الهی است و استاد عالی هم یکی از مقربان بارگاه حق که برای رساندن این زمینیان به عروج اعلی وارد مسجد شده است.
این حضور آنچنان ول ولهای ایجاد کرد که تا امروز همه نماز گزاران از آن به شب قدر به یاد ماندنی و فراموش نشدنی یاد میکنند و ذکر جمیل حاج ماموستا دایم بر زبانشان جاری است.
(ایوب صادقی امام جماعت مسجد امام شافعی)