خاطره خودنوشت شهید "نصرالله ایمانی" (47)
شهید "نصراله ایمانی" در دفتر خاطرات خود می نویسد: «بچه های نگهبان به نقطه ای مشکوک شده بودند. بعد از کمی تفحص مشخص شد که سنگر برادران ارتش است. با ماشين به شوش رفتیم. از گرد و خاک قيافه ها عوض شده بود که...» متن کامل خاطره خودنوشت این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.

چهره رزمندگان غرقِ خاک های شوش

به گزارش نوید شاهد فارس، شهيد "نصرالله ايمانی" یکم فروردین سال 1337 در خانواده ای روحانی در کازرون دیده به جهان گشود. 7 ساله بود که راهی مدرسه شد و پس از گذراندن دوران تحصیلی موفق به اخذ مدرک دیپلم شد. سال 1356 به سربازی رفت و در پادگان هشتگل اهواز مشغول به خدمت شد. با آغاز جنگ تحمیلی عازم جبهه شد و سرانجام 20 اردیبهشت سال 1362 در اثر اصابت خمپاره‌ به شهادت رسيد.

بیشتر بخوانید...

متن خاطره خود نوشت: سکوتی مرگبار در تاريکی مطلق

خاکريز والفجر - سنگر دسته جمعی 24-25 اسفند ماه 1360 اولين شب را در خاکريز گذارانديم. با حسين سبزواری تا ساعت يک بامداد، پاس بخش بودم. آن تعدادی که برای اولين بار به جبهه آمده بودند تا اندازه ای وحشت می کردند. جبهه ساکت بود و سکوتی مرگبار با تاريکی مطلق بر فضا حاکم شده بود.

رگبار کوتاه عراقی ها

وضعيت تپه ها به صورت حرف (اس انگلیسی) بود. عده ای در بالا بودند و سنگری را که در جلو وجود داشت را نفرات عراقی تصور می کردند و سر تفنگ را به طرفش نشانه می رفتند. بيش از هر شب ديگر که در جبهه بودم از وضع موجود می ترسيدم از اينکه نکند همديگر را بزنيم. عراق حرکتی نداشت بعضی اوقات با کاليبر 50 و 75 رگبار کوتاهی می زد.

چهره رزمندگان غرقِ خاک های شوش

مدت نگهبانی ام تمام شد بعد از يکی دو ساعت از خواب بيدار شدم. بچه های نگهبان به نقطه ای مشکوک شده بودند. بعد از کمی تفحص مشخص شد که سنگر برادران ارتش است. روز به وضع عادی گذشت. ظهر هنگام نماز آماده باش دادند. بعد از ناهار به منطقه کربلا آمديم و بعد با ماشين به شوش رفتیم. از گرد و خاک قيافه ها عوض شده بود به رودخانه رفتیم و شنا کردیم.


بعد هم زيارت، علی پيروزی و عبداله بازائی هم باز گردان مخصوص خود از حميديه آمده بودند بعد از صبحانه به دهکده ای نزديکی خلف مسلمی آمديم.

انتهای متن/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده