شهیدی که در چنگال ضد انقلاب و زیر شکنجه هم تسلیم نشد
به گزارش نوید شاهد کردستان؛ شهید سید بابا شیخ نقشبندی سال ۱۲۸۰ در روستای «گاوآهنتو» از توابع شهرستان دیواندره به دنیا آمد، پدرش سید عبدالله در میان مردم به ایمان و اعتقاد و صفای باطن شهرت داشت.
سید بابا شیخ قرائت قرآن کریم را نزد پدرش آموخت و علاوه بر آن، گلستان و بوستان سعدی و برخی کتب مقدماتی را نیز فرا گرفت.
به توصیه پدرش سنت نبوی نکاح را به جای آورد و از آن پس ضمن فراگیری علوم دینی به کشاورزی و دامپروری میپرداخت و از این طریق معاش خانواده اش را تامین میکرد.
هنگامی که میان مردم اختلافی پیش میآمد سید بابا شیخ صلح و آشتی بر قرار میکرد و کسی نیز حرف و سخن او را نادیده نمیگرفت همگان به عهد و سخن او اعتماد کامل داشتند.
همگام با اوج گیری انقلاب اسلامی، مردم را با نهضت امام خمینی (ره) آشنا کرد و شوق استقرار حکومت اسلامی را در دل آنان بیدار ساخت.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی در حفظ و استقرار آن کوشید و در مقابل گروهکهای فریب خورده ایستادگی کرد، تا پرده از چهره هزار رنگ آنان بردارد و هویت آنان را روشن عیان کند.
روشنگری سید بابا شیخ سبب شد عده زیادی از فریب خوردگانی که هنوز دلهایشان تیره و تار نشده بود به آغوش اسلام و ملت باز گردند، وقتی افراد ضد انقلاب از تأثیر و نفوذ وی در میان مردم و جوانان آگاه شدند به روستای گاوآهنتو حمله کردند و علاوه بر مردم، سید بابا شیخ را نیز شکنجه و آزار دادند، اما وی جسورانهتر راهش را ادامه داد.
گروهک ضد انقلاب شب شانزدهم شهریور ۱۳۶۳ به روستا حمله کردند به زور مردم را در مسجد جمع کردند به ستم از آنان پول و آذوقه گرفتند سید بابا شیخ را نیز کشان کشان با خود بردند، از خدا شرم نکردند و پیرمرد را شکنجه دادند و با اینکه در چنگال ضد انقلاب بود با مقاومت و شجاعت تسلیم خواستههای آنان نشد و وقتی از سازش ناپذیری او به رغم پیری چیزی کم نشده بود ناامیدانه او را به شهادت رساندند. مردم گاوآهنتو یقین کردند که دشمنی گروهکهای ضد انقلاب جز دشمنی با خدا چیز دیگری نیست. پیکر پیر و امام جماعت خود را پس از تشییع در زادگاهش (روستای گاوآهنتو) به خاک سپردند.
خصوصیات اخلاقی
اخلاق و خصال نیکو داشت، و با مردم مهربان بود. به هر کس میرسید سلام میکرد خصوصاً کودکان را مورد لطف و ترحم قرار میداد و دست نوازش بر سر آنان میکشید. واسطه صلح و آشتی مردم با یکدیگر بود، هر اختلافی پیش میآمد به او مراجعه میکردند تا آن را به خیر و خوشی فیصله دهد.
به رغم کهولت و ضعف قوای جسمانی، تمام کارهایش را خودش انجام میداد و باری بر دوش کسی نمینهاد. در مقابل دشمنان حق درشتی میورزید و از ضعف و زبونی دوری میکرد از این روی، وقتی بیش از هشتاد سال از عمرش میگذشت زیر شکنجههای منافقان خم به ابرو نیاورد و از گفتن کلمه حق دست بر نداشت.