خاطره روزنوشت شهيد خیرالله الطافی «7»
نوید شاهد - شهيد "خیرالله الطافی" در دفتر خاطرات خود می نویسد: «به طرف مرودشت حرکت کرديم وقتی رسيديم متوجه شدیم که اتفاقی افتاده و شاگرد مغازه مريض شده است. صبح بعد از صرف صبحانه انجام کارهايی به منزل آن شاگرد مغازه رفتيم و...» متن کامل خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.

ملاقات با یک دوست

به گزارش نوید شاهد فارس، شهيد "خیرالله الطافی" ششم اردیبهشت سال 1340 در روستای امامزاده اسماعيل از توابع شهرستان اقليد ديده به جهان گشود. 7 ساله بود که راهی مدرسه شد و دوران تحصیلی خود را در شهرستان مرودشت تا مقطع دیپلم رشته علوم انسانی گذراند. با آغاز جنگ تحمیلی به جبهه رفت. سال 1363 فرماندهی سپاه پاسداران منطقه بيضاء را به عهده گرفت. پس از یک سال به فرماندهی سپاه قيرو کارزين منصوب و به خدمت مشغول شد. او در عملیات های متعددی  شرکت کرد و سرانجام چهارم تیر ماه 1367 با سمت فرماندهی عملیات در جزيره مجنون به شهادت رسید.

متن خاطره خودنوشت: آغاز تبلیغات انجمن

بسم الله الرحمن الرحيم روز يکشنبه که برادر رحمانی به پايگاه آمد و کارش را شروع نمود من به مرخصی آمدم که روز با کار کردن گذشت و جلسه ای که قرار بود شب در آن شرکت نمائيم بخاطر سهل انگاری مسئول گروه مقاومت ميسر نشد و وعده ای که داده بوديم عمل نکرديم. خيلی ناراحت بودم رفتم وضو گرفته خواستم نماز بخوانم نماز مغرب و دعای بعد از نماز را خواندم نماز غفيله نيز خواندم ولی فکر مرا راحت نمی گذاشت بالاخره تصميم نهايی را گرفتم که تبليغات را با نام انجمن اسلامی شروع نمايم.

محصلين خوش اخلاق

نماز عشاء را خواندم. آيت الله را صدا زدم و گفتم اسامی محصلين خوب و خوش اخلاق را بگو. تعدادی انتخاب شدند همه کوچک بودند ولی شايد خداوند خودش کمک نمايد مايوس نيستم و اميد هم دارم و کمی از غم هايم برطرف شده است. اميدوارم که در اين راه موفق شوم و خدای بزرگ کمکم کند.

جمع آوری کمک های مردمی
ساعت 8 صبح از مرودشت جهت جمع آوری کمک های مردم روستاهای ايرج به جبهه های نبرد حق عليه باطل حرکت کردیم. ساعت حدود 10:5 بود که به روستای قدخلو رسيديم و پس از جمع آوری کمک آنان به روستای درئی باد رفتيم و در آن روستا نيز کمک های مردم را جمع آوری نموده و در خانه يک خود حزب الهی که فرزند او يکی از همکلاس ها بود نهار خورديم و پس از جمع آوری مقداری کمک مردم به طرف روستای شهرک حرکت نموديم.

در بين راه از آبی که از يک لوله می آمد وضو گرفته نمازمان را خوانديم و به طرف روستای شهرک رفتيم. به آنجا که رسيديم مقداری صدا زديم و مردم را تشويق نموديم. پس از اطلاع مردم از قصد ما ايثار آنها را می ديديم که چگونه برای خدا به رزمندگان کمک مي کردند بالاخره پس از تمام شدن کارها شام را در منزل يکی از اهالی خورديم بعد آنها را نيز شناختيم که آشنا بودند.

ملاقات با یک دوست

پس از صرف شام به طرف مرودشت حرکت کرديم وقتی رسيديم متوجه شدم که اتفاقی افتاده و شاگرد مغازه مريض شده است. صبح بعد از صرف صبحانه انجام کارهايی به منزل آن شاگرد مغازه رفتيم چه خانواده حزب الهی و بسيار هم فهميده ای بودند وقتی به خانه آنها رفتيم يکی از زن های همسايه به منزلشان آمده بود پس از رسيدن ما او هم رفت. پس از کمی صحبت از منزل وی برگشتيم ولی مادرش خيلی تعارف می نمود و سعی می کرد که نهار بخوريم به خانه آمديم کمی کتاب خواندم.

پس از نهار و نماز که از سپاه دنبالم آمدند رفتم و کارش را حل نمودم و با او کار نموده و چند پيام نيز برای او کشف نمودم و از وی خواستم شب برود منزل نرفت و من هم به خانه آمدم چون شب جمعه بود رفتم. برای بچه ها کمی از ايدئولوژی گفتم. بعد از تمام شدن برای دعای کميل نماندم و به خانه آمدم و خوابيديم.

انتهای متن/

منبع: پرونده فرهنگی، مرکز اسناد ایثارگران فارس

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده