حفظ و امنیت و آسایش لذت بخش ترین کار شهید "نعمت الله باژدان"
به گزارش نوید شاهد کردستان؛ شهید نعمت الله باژدان روز هفتم فروردین ماه 1309 از خانوادهای کشاورز در روستای زنوری از بخش کلاترزان شهرستان سنندج به دنیا آمد.
نعمت الله دوران کودکی را در روستای زنوری پشت سر گذاشت و به دلیل نبود امکانات و فضاهای آموزشی از نعمت تحصیل بی بهره ماند.
وی دوران نوجوانی، همراه پدر و دیگر اعضای خانواده به دامداری و امورات کشاورزی پرداخت.
نعمت الله، سال 1341 به شهرستان مریوان مهاجرت و به مغازه داری مشغول شد. در سال1352 با خانمی از خانواده ای نجیب ازدواج کرد که ثمره این پیوند یک دختر است.
وی پس از پیروزی انقلاب اسلامی در روز هفتم آبان ماه سال 1359 از جمله پیشمرگانی بود که برای پاسداری از کیان اسلامی به مقابله با دشمنان داخلی و خارجی، به جهاد برخاست.
نعمت الله در طول مبارزاتش علیه ضد انقلاب، با فعالیت خستگی ناپذیر سر از پا نمی شناخت و در همین راه سرانجام هشتم آبان ماه سال 1360 در روستای اسلامدشت از توابع شهرستان مریوان هنگام درگیری با ضدانقلاب به شهادت رسید.
حفظ امنیت و آسایش لذت بخش ترین کار شهید نعمت الله
(راوی: عباس صادقی)
نعمت الله انسانی بسیار کوشا و فعال بود و کاری را که شروع می کرد به بهترین وجه آنرا انجام می داد.
هیچوقت در کار و مسئولیتی که به او محول می شد گله نمی کرد. در گروه ضربت به عنوان تک تیر انداز خدمت می کرد. هر جا که عملیات بود بدون شک نعمت الله نیز حضور داشت و جدای از این با عنوان راننده تدارکات و تامین جاده نیز فعالیت می کرد.
روزی از او پرسیدم چگونه خسته نمی شوی از این همه کار و تلاش؟
نعمت الله با همان لحن زیبای همیشگی گفت: هر کاری برای حفظ امنیت و آسایش این مرزو بوم باشد هیچوقت خسته کننده نیست و برایم لذت بخش است.
وزن اسلحه
(راوی: عباس صادقی)
من با دختر شهید نعمت الله خواهر و برادر شیری هستیم، یک روز که در منزل ایشان بودم تازه از ماموریت برگشته بود و اسلحه اش را کنار دیوار گذاشته بود.
منهم از سر کنجکاوی اسلحه را برداشتم و با دقت به قطعاتش نگاه می کردم، شهید نعمت الله ضمن اینکه کنجکاوی من را زیر نظر داشت، گفت پسرم این اسلحه کاربردهای زیادی دارد مهمترین آن این است که هم میتوانی با این اسلحه حافظ و نگهبان شرف و آبرو و خاکت باشی، هم می توانی با آن مملکت، و شرفت را به نابودی بکشانی.
با آنکه کوچک بودم اما به درستی مفهوم حرفش را درک کردم، از او پرسیدم با این همه سنگینی اصلحه چگونه میتوان جنگید؟