شهیدی که نمی توانست ظلم ببیند و ساکت بنشیند
به گزارش نوید شاهد کردستان؛ شهید نعمت الله احمدی روز یکم مهرماه سال 1342 در روستای هزارخانی از توابع شهرستان مریوان به دنیا آمد. پدرش محمد و مادرش حمیده نام داشت.
سال 1365 ازدواج کرد. سیزدهم خرداد 1366 در روستای [چور و ننه] مریوان در درگیری با گروهکهای ضدانقلاب بر اثر اصابت گلوله، به یاران شهیدش پیوست.
خواهر شهید نعمت الله احمدی خاطراتش را اینگونه مرور میکند
یکی از خصوصیات اخلاقی و بارز شهید نعمت الله احمدی خوش رویی و برخورد صمیمی با مردم و اعضای خانواده و فامیل بود و همین امر باعث شده بود تا در میان همگان مورد احترام، عزیز و دوست داشتنی باشد.
نعمت الله سیرت حسنه و خلق نیکویش را از نعمتهای خدا مهربان میدانست و میگفت لطف خدا همواره شامل حالم بوده و همین اخلاق نیکو که شما از آن میگویید از این الطاف است که به من عنایت فرموده.
نه مال زیادی دارم و طعامی توانسته ام فراهم کنم که فکر کنید دیگران برای اینهاست که چاپلوسی میکنند، بلکه این پروردگار و مرحمت مردم است که من را مورد لطف قرار داده خدا هرکس را بخواهد عزیز میدارد و هرکس را بخواهد خوار و ذلیل میگرداند.
نعمت الله برای ریش سفیدان و بزرگترهای روستا احترام ویژهای قائل بود و وقتی از او میپرسیدیم دلیل این همه تواضع چیست میگفت: ریش سفیدان و پیر مرد و پیر زنان جامعه ولی نعمت ما هستند آنان دنیایی از تجارب و ارزشند پس احترام آنان واجب و مشورت و استفاده از تجارب آنان جز برکت چیز دیگری نیست.
خدمت سربازی
با توجه به سایه شوم جنگ و موقعیت کردستان در آن زمان، از طرفی دفاع در برابر زیاده خواهی بعثیون و استکبار جهانی و طرفی دیگر وجود گروهکهای ضد انقلاب در منطقه پیوستن به سپاه و بسیج کار هرکسی نبود.
نعمت الله با مشاهده اعمال خشونت بار و ظلم و ستم ضد انقلاب نسبت به مردم بیگناه داوطلبانه به خدمت مقدس سربازی رفت و میگفت جدای از وظیفه قانونی وظیفه شرعی ماست که در برابر ظلم ساکت ننشینیم و چون بزدلان خود را در پستوی خانه ها قایم کنیم.
گروهکها تمام تلاششان را برای ماندن در منطقه میکردند اما نیروهای جان برکف سپاه و بسیج خواب را از چشمانشان گرفته بودند به همین دلیل نعمت الله اکثر مواقع در ماموریت بود و کمتر میتوانست به مرخصی بیاید تا سر انجام خبر رسید در اطراف روستای «چور و ننه» درگیری سختی میان سپاه و گروهکهای ضد انقلاب پیش آمده و چند نفر از نیروهای سپاه شهید شدهاند.
با شنیدن این خبر خیلی متاثر شدم و اوضاع روحیم به هم ریخت و خیلی نگران برادرم شدم. چند ساعت بعد از این خبر چند خودرو به همراه یک امبولانس وارد روستای هزارخانی شدند.
مردم روستا دور آمبولانس گرد هم آمدند من هم سریع خود را به آنجا رساندم و دیدم اقوام و مردم روستا گریه میکنند منم از با اینکه نمیدانستم پیکر کیست گریه میکردم و به همراه مردم که پیکر شهید را به طرف مسجد میبردند به مسجد رفتم آنجا بود که فهمیدم برادرم نعمت الله شهید شده است.
هیچوقت آنروز را فرموش نمیکنم در مسیر تشیع پیکر برادرم به همراه مردم هاج واج بودم و وقتی تمام خاطراتش را در ذهنم مرور میکردم نمیتوانستم به خودم قبول کنم که نعمت الله از میان ما رفته.