تحقق رویای دیدار شهید صادقیان با مادر
به گزارش نوید شاهد کردستان؛ شهید فیروز صادقیان فرزند غلامعلی در دهم فروردین ماه 1348 در روستای نی بند از توابع شهرستان قروه دیده به جهان گشود. تحصیلات خویش را تا پایان سال پنجم ابتدائی در همان روستا سپری کرد. علاقه و عشق به امام راحل و انقلاب او را به سوی جبهه و جنگ میکشاند. فقط شهادت میتوانست عشق وافر او را التیام ببخشد. به واسطه سازمان بسیج داوطلبانه عضو سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شهرستان قروه شد و از آنجا عازم جبهه منطقه عملیاتی شلمچه گردید و پس از مجاهدتهای فراوان درهمان منطقه در تاریخ نهم بهمن ماه 1365 به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
خاطرهای به نقل از برادر شهید
اوایل فروردین سال 1386 از طرف سپاه قروه در قالب کاروان راهیان نور خانواده معظم شهدا و ایثارگران را دعوت کرده بودنند تا برای تجدید میثاق با شهدا به جبهه بروند. مادرم دعوت شده بود ولی چون مریض و ناتوان بود بنده راضی به رفتن ایشان نبودم.
بعد از چند روز که گذشت حدوداً دو روز مانده بود که کاروان حرکت کند مادرم به خواهر و دیگر اعضای خانواده سفارش کرده بود که من را متقاعد کنند او را با کاروان به جبهه بفرستم.
شب را سپری کردیم، شهید فیروز صادقیان به خوابم آمد و گفت چرا نمیگذاری مادرم به جبهه بیایید، من هم در عالم خواب جریان مریضی مادر را برای فیروز بازگو کردم. فیروز گفت: خواهش میکنم بگذار بیاید من خیلی دلم میخواهد مادرم را ملاقات کنم و اصلاً ناراحت مریضی مادر نباش، او را به خدا بسپار و نگران نباش.
من هم قبول کردم، در همین حین از خواب پریدم و فهمیدم که در عالم خواب با فیروز صحبت میکردم.
صبح آن روز جریان خواب را برای مادرم و اعضای خانواده تعریف کردم و به مادرم گفتم خودت را آماده کن تا انشاالله برای رفتن به جبهه با کاروان راهی شوی.
مادرم با توکل به خدا راهی شد و بعد از چند روز که برگشتند، از هم سفران و مسئولین کاروان برای ناتوانی مادرم عذرخواهی کردم، آنها در جواب گفتند: مگر مادرتون مریض بود؟
گفتم بله مگه نمیدیدید چقدر ناتوان و مریض احوال هست؟
گفتند: چنین چیزی ممکن نیست چون اصلاً ما کسالت و ناتوانی از ایشان ندیدیم، اتفاقاً از اکثریت اعضای کاروان با هوش تر و توانمندتر بود. خیلی تعجب کردم چون واقعا میدانستم مادرم بخاطر کسالتش جزئیترین کارهای خانه را با مشقت انجام میدهد.
آن موقع با تمام وجود فهمیدم که واقعاً روح شهدا در همه حال در کنار ما هستند و به اذن خدا این روح برادرم بود که در طول سفر مادرم را همراهی میکرد و نگذاشت مشکلی برای او پیش بیاید.