بوی عطر شهادت از محلات سنندج هنوز به مشام میرسد
به گزارش نوید شاهد کردستان، ساعت 3 و 57 دقیقه بعدازظهر را نشان میداد که هواپیماهای رژیم بعث تاب مقاومت در جبهههای حق علیه باطل را از دست داده بودند بر روی آسمان شهر، سکوت و آرامش مردم بیدفاع را در هم شکستند و در کمال بیرحمی هیجده نقطه از شهر مقاوم سنندج را آماج بمب و راکت قرار دادند و ظرف چند ثانیه تعداد کثیری از مردان زنان، کودکان و جوانان غیور سنندجی در خون پاک خود غلطیدند و مظلومانه شهادت را به آغوش کشیدند و پس از گذشت سالها امروز هم بوی عطر شهادت از محلات چهارباغ، بلوار 28 دی و امام زاده پیرمحمد، میدان نبوت، خیابانهای شهیدان نمکی و فلسطین و ... به مشام میرسد.
شب بود و همه دور هم نشسته بودیم شادمان و خندان زندگی را با سپری کردن شب به روز رساندیم بعد از صرف صبحانه با تاکسیام به داخل شهر رفتم تا هزینهی زندگی را با تاکسی داخل شهری که داشتم تأمین نمایم و همیشه احساس میکردم که زندگی واقعاً راحتی دارم. و همهی اعضای خانواده از دست و زبانم راضی بودند و هنگامی که جهت صرف نهار و شام به منزل میآمدم. بچههایم دورم را میگرفتند و با من بازی میکردند و من سر و صورت آنها را بوسه میزدم و خستگی کار از بدنم بیرون میرفت. من داستانی را میخواهم تعریف نمایم که نه قصد ناراحتی کسی را دارم و نه این که گزاف گفته باشم بلکه میخواهم سرگذشتی از زندگی خویش را برایتان بر روی کاغذ بیاورم.
ساعت 12 ظهر بود که جهت صرف نهار به منزل مراجعه نمودم همسرم نهار آماده کرده بود و همه دور هم نشسته بودیم. بعد از خوردن نهار و صرف چای جهت کسب رزق و روزی تاکسی را روشن نمودم و با خانواده خداحافظی کردم. احساس میکردم خداحافظی از خانواده برایم سخت شده بود. تعجب کردم و احساس خطر نموده ناچار ماشین را خاموش نمودم و چند دقیقهای صبر کردم و دوباره به راه افتادم. گویا ماشین با بیزبانی خودش میخواست مرا از رفتن بازدارد.
ای کاش آن روز ماشینم آتش میگرفت و هیچگاه از منزل بیرون نمیرفتم ولی کار روزگار چنین بود. در داخل شهر مشغول مسافرکشی بودم که صدای آژیر خطر بلند شد تاکسی را گوشهای زدم و خود و مسافرین از آن پیاده شدیم و در گوشهای پناه گرفتیم. مشاهده کردم که چهار فروند هواپیما ظاهر شدند و صدای آنها مردم را به وحشت انداخته بود و مردم سراسیمه این طرف و آن طرف میرفتند ناگهان صدای دلخراشی همه جا را پر کرده و به چشم خویش دیدم که بمب های زیادی را در نقاط مختلف شهر ریختند دعا کردم که خدایا خانوادهام را از این خطر محفوظ فرما، دود تمام شهر را گرفت صداها دیگر خاموش شده بود سوار ماشین شدم آرام آرام به سوی منزل حرکت کردم. وقتی به میدان انقلاب رسیدم سه نفر مجروح را برداشتم و به بیمارستان انتقال دادم.
در هنگام رانندگی دست و پای خود را گم کردم هراسان و با دلهره حرکت کردم تا به نزدیکی منزل رسیدم اطراف منزل را ویرانه دیدم لحظهای احساس کردم که دارم خواب میبینم ولی نه واقعی بود و بمب مستقیماً بر روی ساختمان ما افتاده بود. هراسان و گریان به دنبال همسر و فرزند میگشتم و آنها را صدا میزدم حبیبه- فواد- فرید- فرانک- فرشاد- فرامرز... ولی پاسخی نمیشنیدم با عجله خاکها را کنار میزدم.
لودر شهرداری نیز مشغول کنار زدن خاکها بود ناگهان فواد فرزند دلبندم با تیغه لودر بالا آمد در این هنگام پس از جستجوی مجدد بقیه افراد خانواده یکی پس از دیگری، ناامید شدم چند بار خود را جلوی لودر انداختم تا دیگر این ماجرا را مشاهده نکنم. ولی راننده لودر ماشین را متوقف میکرد و مردم مرا میگرفتند و به کنار میبردند ماجرا بسیار تکان دهنده بود آن هنگام که اجساد را بیرون میکشیدند ناگهان این عروسک پلاستیکی طوری روی خاکها قرار گرفته بود که دستهایش به سوی آسمان دراز شده بود.
گویا
او نیز همبازی خود را از خدا طلب مینمود. آرام آرام آن را برداشتم و به عنوان
تنها یادگار فرزندانم نگه داشتم. هنوز هم که 14 سال از این ماجرا میگذرد. آن
خاطره تلخ را فراموش نکردهام. لودر
شهرداری نیز مشغول کنار زدن خاکها بود ناگهان فواد فرزند دلبندم با تیغه لودر
بالا آمد در این هنگام پس از جستجوی مجدد بقیه افراد خانواده یکی پس از دیگری،
ناامید شدم چند بار خود را جلوی لودر انداختم تا دیگر این ماجرا را مشاهده نکنم.
ولی راننده لودر ماشین را متوقف میکرد و مردم مرا میگرفتند و به کنار میبردند
ماجرا بسیار تکان دهنده بود آن هنگام که اجساد را بیرون میکشیدند ناگهان چشمم به
عروسک اسباببازی فرزند کوچکم افتاد این عروسک پلاستیکی طوری روی خاکها قرار
گرفته بود که دستهایش به سوی آسمان دراز شده بود. گویا
او نیز همبازی خود را از خدا طلب مینمود. آرام آرام آن را برداشتم و به عنوان
تنها یادگار فرزندانم نگه داشتم. هنوز هم که 14 سال از این ماجرا میگذرد. آن
خاطره تلخ را فراموش نکردهام.
برگرفته از خاطرات منصور دانانیائی بازمانده شش شهید
منبع: کتاب دی ماه خونین