حدیث جهاد وایثار /
يکشنبه, ۲۹ ارديبهشت ۱۳۹۸ ساعت ۱۶:۲۳
چون خوب تربيت كردن بچه­ ها و تحويل انسان­هاي شايسته به جامعه سفارش الهي و يك عبادت محسوب مي­شود و بي دقتي در اين امر مي­تواند موجبات عقاب الهي را براي ما فراهم كند...
نوید شاهد کردستان:

شهيد علي زماني دادانه


جهادگر شهيد علي زماني دادانه در سال 1341 در روستاي دادانه از توابع شهرستان سنندج در خانواده­اي كشاورز از تبار رنج و زحمت ديدگانش را به جهان خاكي باز كرد و از همان بدو تولد با فقر و محروميت مأنوس و هم­نشين شد و در خانواده­اي كه سقفي به صفاي آبي آسمان داشت و عشق و علاقه و مهر و محبت در آن تلألو داشت، رشد كرد و آنگاه كه به سن شش سالگي رسيد، دفتر زندگيش ورق ديگري خورد ،علي سلاح قلم را بردست گرفت تا بر صحيفه­ي سفيد كاغذ بنگارد كه به جنگ ناداني و جهالت آمده است و در اين مسير با استعانت از حضرت حق به پيش خواهد رفت. اين نوجوان مستعد روستايي دوران ابتدايي را در زادگاهش به پايان برد وعلي­رغم ضعف مالي، پدرش زمينه­ي ادامه­ي تحصيل او را در خارج از روستا فراهم نمود و علي را راهي ديار آموختن كرد. اگر چه در اين مسير گريوه­ها و گردنه­هاي صعب­العبوري در راه بود، اما علي توانست آنها را يكي پس از ديگري پشت سربگذارد و وارد مقطع متوسطه شود.

او كه پاي به محيط دبيرستان گذاشت، مشكلات زندگي و صعبي راه ده چندان شد و علي­رغم برخورد جدي اين جوان طالب علم با اين سختي­ها، اما حريف آنها نشد و مجبور شد تحصيل را رها كرده، در كنار خانواده براي معاش تلاش تازه­ اي را آغاز كند.

وقتي امواج توفنده­ ي انقلاب اسلامي فراگيرشد، علي در اوج جواني بود و با اراده و اقتدار و سرشار از شور و شوق انقلابي، همراه ديگر هم وطنانش، آواي مخالفت با حاكميت جباران زرمدار و زورگوي پهلوي را سرداد و در حد توان به روشنگري پرداخت و خود نيز هميشه در صفوف اول اين حركت رهايي بخش جاي داشت.

پيروزي انقلاب اسلامي نوید آغاز فصلي جديد در زندگي براي علي بود، اما وجود گروهك­هاي ضد انقلاب، مدتي علي را از فيض حضور در اين عرصه محروم كرد و به دليل فشار آنها او مجبور شد مهر سكوت بر لب بزند، اما در دل انقلابی آتشين را عليه حاكيمت نامشروع آنان با خود همراه داشت ومترصد فرصتي بود تا به ميدان داري بپردازد.

او كه جواني رشيد و پاكباخته بود، در مكتبي درس آموخته بود كه جوانمردي را فصل اول زندگي مي­دانست و پاك بودن را شيوه­اي از شيوه­هاي مردان خدا تلقي مي­كرد و تلاشش حركت برمدار چراغ پرفروغ شرع نبوي بود و در اين راه بشدت تلاش مي­كرد و علي­رغم آلودگي محيط منطقه به دليل تبليغات وحضور سربازان چكمه­پوش لنين و استالين، او حنجره­اش را هم­چنان بانواي جانفزاي صوت قرآن متبرك مي­كرد و در احيا و نشر سيره­ي رهبر و مقتدايش باني پاكي و مردانگي، پيامبر عظيم­الشأن اسلام، لحظه­اي كوتاهي نمی كرد.

او براي دفاع از حق و خدمت به محرومين منطقه در سال 1363 وارد جهاد سازندگي شد و فصلي ديگر را در زندگي آغاز كرد و با همتي والا به عرصه­ي خدمت رساني به محرومين وارد شد.

علي با ورود به جهاد، در تداركات و ستاد پشتيباني جنگ مشغول به كار شد و ضرورت­هاي دفاع از ميهن اسلامي اقتضا مي­كرد كه حضوري مداوم در مناطق عملياتي داشته باشد و از همان لحظه­ ي ورود تا روز شهادت، پيوسته در مناطق عملياتي حضور داشت و جهاد در اين عرصه را وظيفه ­اي بس خطير تلقي مي­كرد و آن را ذخيره­اي براي عقبي مي­پنداشت و با ايمان به كارش، شبانه­ روز در تلاش و كوشش بود.

اين جهادگر جوان، پس از سال­ها تلاش و مبارزه در روز بيست و دوم فروردين ماه سال 1367 در حين انجام مأموريت در شهر مريوان آماج تركش بمب­هاي حكومت بعث عراق قرار گرفت و مرغ جانش به آشيان جانان پركشيد و با چهره­اي گلگون به لقاي محبوبش شتافت.

نظم خاص1

علي از نظر شخصيتي انساني والا بود، از همان ابتداي ورود به جهاد به دليل ويژگي­ها و قابليت­هاي خاصي كه داشت در قسمت پشتيباني جنگ جهاد مشغول به كار شد و هميشه در خطوط مقدم جبهه حضور داشت.

يكي از ويژگي­هاي ايشان، داشتن نظم و انضباط بود، چون علي پسرعموي من بود، لذا از كودكي با شخصيت او آشنايي داشتم واين ويژگي او بسيار برجسته بود، مثل يك ساعت، دقيق، درست و به هنگام عمل مي­كرد. داشتن اين خصلت او را در كار اداریش بسيار كمك مي­كرد و در انجام وظيفه بسيار موفق بود.

او هميشه اطرافيان را هم به نظم سفارش مي­كرد و مي­گفت: مدار زندگي، بر نظم مي­چرخد و انسان براي رسيدن به اهدافش بايد از اين وديعه­ي الهي و سفارش بزرگان دين به نحو احسن استفاده كند، چون نظم كليد موفقيت و بهروزي است. علی آن چنان در اين زمينه عمل مي­كرد كه همه او را با نظمش مي­شناختند و نظم در تمام وجود او تجسم پيدا كرده بود.

تو امانت­دار من هستي2

علي، زماني كه در جهاد مشغول به كار بود، هميشه در مأموريت بود و در مناطق جنگي حضور داشت و كمتر به منزل مي­آمد. ما دو فرزند داشتيم واو از اینكه نمي­توانست در كنار بچه­ها باشد، هميشه افسوس مي­خورد و مي­گفت: بودن من در كنار شما و توجه به بچه ­ها، حق مسلم شماست، اما شرايط كاري اين اجازه­ را به من نمي­دهد و همه ­ي سختي­ها بر دوش شما افتاده است و چاره ­اي هم نداريم، مدام به من مي­گفت: تمام زندگي من در وجود اين دو فرزند خلاصه شده است و من هم آنها را به تو سپرده ­ام، تو امانت­دار من هستي و انتظار دارم به نحو احسن امانت­داري كني و در امر تربيت و پرورش بچه­ها بي توجه و سهل­ انگار نباشي، چون خوب تربيت كردن بچه­ ها و تحويل انسان­هاي شايسته به جامعه سفارش الهي و يك عبادت محسوب مي­شود و بي دقتي در اين امر مي­تواند موجبات عقاب الهي را براي ما فراهم كند. علي در اين زمينه هميشه نگران بود و بسيار احساس مسؤولیت و تكليف مي­كرد ، مدام مي گفت، من براي اين بچه­ ها آرزوهاي بزرگي دارم وبايد از همين ابتدا طوري تربيت شوند كه بتوانند آرزوهاي من را محقق كنند. به جرأت مي­توانم بگويم مهم­ترين دغدغه­ هاي علي در زندگي تربيت فرزندان بود.

خاطرات جبهه3

علي هر وقت از مأموريت مي­آمد، از مشاهداتش براي ما در جبهه تعريف مي­كرد، فضاي جبهه آن چنان تأثيري بر او گذاشته بود كه دلش هميشه در گرو برگشت به منطقه بود و اصلاً با آن فضا آن چنان خو گرفته بود كه نمي­ شد او را از آن جدا كرد.

هميشه از تلاش و زحمات و مشقت­هاي رزمندگان تعريف مي­كرد، از شهادت­ها و رشادت­ها و مظلوميت بچه­ هاي جبهه صحبت مي­كرد. خيلي وقت­ها به محض ذكر خاطره­اي دلش به جوش مي­آمد و بشدت گريه مي­كرد و من هم همراه او مي­گريستم. او مي­گفت: همه­ ي جبهه اين نيست، رزمندگان آن­چنان روحيه­ اي دارند كه گويي در حال رفتن به سفر عشق هستند، شوخي وشادي فضاي جبهه را پركرده است ، بعضي­ ها آن­چنان هنرمندانه دست به انجام شيرين كاري مي­زنند كه انسان با ديدن آنها تمام سختي­ها را به فراموشي مي­سپارد. نمونه­هايي را براي ما تعريف مي­كرد وما هم از شنيدن آنها لذت مي­برديم و مي­خنديديم وگاهي اوقات هم به علي مي­گفتم: خوش به حالت كه در اين چنين فضايي قرار داري.

سفرآخر4

آخرين باري كه عازم منطقه بود، من برخلاف تمام دفعات قبل، دلشوره­ ي عجيبي داشتم و گويي به من الهام شده بود كه اتفاقي براي علي خواهد افتاد. اول سعي كردم اين موضوع را از علي پنهان كنم و در اين زمينه چيزي به او نگويم، مبادا ناراحت شود، اما شدت اضطرابم بحدي بود كه چاره ­اي جز گفتن پيدا نكردم، لذا گفتم : علي، اگر ممكن ا ست از رفتن به اين مأموريت صرف­نظر كن. گفت: چرا؟ گفتم: من مي­ترسم، دلشوره­دارم، تصور مي­كنم، اتفاقي براي تو خواهد افتاد. گفت: نگران نباش، هر چه را خدا بخواهد همان خواهد شد، اين مأموريت هم مثل همه­ ي مأموريت­ هايي است كه تاكنون رفته ­ام، ان شاءالله اتفاقي نخواهد افتاد، اختيار ما در قبضه­ ي قدرت خداوند است، ببينيم ايشان چه چيزي رااراده كرده است. صحبت­هاي علي من را قانع نكرد، رفتم ساك و وسايلش را از او پنهان كردم، گفتم: شايد منصرف شود و نرود، اما وقتي فهميد، گفت: من بايد بروم، تو هم نبايد شك و ترديد به خودت راه بدهي، اراده داشته باش، تلاش­هاي من به نتيجه­ اي نرسيد وعلي همراه يكي از دوستانش عازم جبهه شد و براي هميشه با ما وداع كرد، رفت تا آسماني شود و به ميهماني پروردگارش برود.

خبر مجروحيت5

علي چندروزي بود كه به جبهه برگشته بود، ما هم از او اطلاعي نداشتيم، يكي ازآشناهاي ما كه كارمند بيمارستان بود، آمد و گفت: علي زخمي شده و در بيمارستان است، ما خيلي تعجب كرديم و گفتيم: علي چند روز پيش به جبهه برگشت ، چنين چيزي ممكن نيست، گفت: بله، مريوان بشدت بمباران شده و علي هم در مريوان بوده وز خمي شده است. ما بلافاصله به بيمارستان رفتيم، اما تا ما رسيديم، ايشان را به تهران اعزام كرده بودند و ما نتوانستيم همراه ايشان برويم. در بيمارستان يك نفر اهل پاوه را ديده بود و خودش را معرفي كرده بود و آدرس هم داده بود واز ايشان خواهش كرده بود كه دربرگشت به ما اطلاع بدهد.

اين فرد بعدها تعريف مي­كرد و مي­گفت: ايشان را عمل كردند كاملاً به هوش آمده بود و به من گفت: من به شهادت مي­رسم ، شما حتماً به همسرم بگوييد كه مواظب فرزندانم باشد و در تربيت آنها كوتاهي نكند. ما به محض اطلاع به تهران رفتيم، اما وقتي ما به آنجا رسيديم، علي شهيد شده بود، جنازه­ي ايشان را برگردانديم و وقتي به سنندج رسيديم از دیدن سيل خروشان مردمي كه براي تشييع پيكر او آمده بودند، تعجب كرديم ،يك تشييع جنازه­ي بي سابقه براي علي انجام شد.



1 - نقل از همسر شهيد

2 - نقل از همسر شهيد

3 - نقل از همسر شهيد

4 –نقل از همسر شهید

5 - همان


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده