درس جوانمردی / خاطراتی از شهید فریدون نعمتی
شهید فریدون نعمتی
در 24/1/1362 دلاور مردی از خیل سربازان دلاور در حمله والفجر یک در منطقه شمال فکه در جنوب کشور با شجاعت و دلیری به شهادت رسید این شهید عزیز و گرامی شهید فریدون نعمتی فرزند حسین نام دارد.
شهید نعمتی در قروه متولد شد و در محله ای که به پاکی و صفا و معنویت بنا نهاده شده دیده به جهان گشود از همان اوان کودکی تحت تأثیر تعلیمات مذهبی و فطرت پاک الهی خویش سر ارادت بر آستانه پیامبر(ص) و خاندان عصمت و طهارت (علیهم السلام) فرود آورد.
در فضایی که لبریز از معنویت و خداوند یکتا و پیامبر و کتاب روح بخش (قرآن ) رشد یافت و جوانی خوش اخلاق ، متدین و قامتی بلند و استوار و جذاب داشت. در اوان کودکی در مسجد امام رضا(ع) به یادگیری و تلاوت قرآن می پرداخت که باز این کار او را سیراب نکرده و در جلسات قرآن که توسط استادان این شهر تشکیل می یافت شرکت می نمود.
تا پایان دوره متوسطه و اخذ دیپلم در رشته اقتصاد در تلاش کسب علم و معرفت بود.
بعد از پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی شهید نعمتی به یادگیری آموزش نظامی در سنگر مسجد و پایگاه مقاومت پرداخت.
در سال 59-58 توسط یکی از همرزمانش – اقدام به تشکیل کتابخانه مسجد امام رضا (ع) نمود که کتابهایی با هزاران رنج و مشقت از نهادهای مختلف تهیه و عملاً کتابخانه شروع به کار نمود و تمامی بچه های محله بالا نیز در آن به عضویت درآمدند.
از فعالیتهای دیگر شهید نعمتی علاقه وافر ایشان به عکاسی بود تا حدی که وسایل اولیه عکاسی از قبیل دوربین و آرکاندیسما را با استعداد خود ساخت . علاوه بر عکاسی به کارهای دستی و هنری علاقه بخصوصی داشت.
به کوهنوردی و دوچرخه سواری عشق می ورزید. صله رحم از خصائص بارزش بود و همیشه به دیدار اقوام می رفت وبچه های آنها را نصیحت و تشویق به پاکی و خوبی می کرد.
با شروع جنگ تحمیلی توان بی توجهی و صبر کردن را در خود نمی دید و همواره دوست داشت در میادین نبرد به مبارزه بپردازد بالاخره این انتظار پایان یافت و در سال 61 به خدمت مقدس سربازی اعزام شد و در تیپ 58 تکاور ذوالفقار به انجام خدمت مقدس سربازی مشغول شد در آموزش فشرده ای ( حدود 45 روز) آماده جنگ با دشمن گشت و علیرغم اینکه در پادگان در واحد عکاسی به او نیاز داشتند قبول نکرد و به میادین جنوب ( چنانه ، بستان ، فکه و ابوغریو ) اعزام گشت و در گردان 4 گروهان دوم تیپ 58 تیربار mژ 3 تحویل گرفت و سر از پا نمی شناخت.
شهید فریدون نعمتی کمتر به مرخضی می آمد عشق به جبهه و خدا و رسولش او را شیفته خود ساخته بود و کلام و روحیه شاد و رفتار و کردار نیکوئی داشت . در هنگام وداع با همرزمش ساکش را تحویل او می دهد و یادآوری می کند که من می روم ولی برگشتی وجود نخواهد داشت از تو می خواهم جای خالی مرا پر کنی . این سرباز فداکار اسلام در تاریخ 15/12/1363 در حمله والفجر یک به درجه رفیع شهادت نائل گردید و خود را جاودانه ساخت.
درس جوانمردی :
کمک تیربارش خاطره ای از حمله والفجر یک از ایشان دارد :
تقریباً 24 ساعت از حمله گذشته بود و دستور عقب نشینی داده شده فرمانده نعمتی به او گفت عقب نشینی است بلند شو. ولی شهید نعمتی پاسخ داد جناب فرمانده آنهایی که در عقب نشینی اند در حدود دو الی سه هزار نفر بوده و همه دارای پدر و مادر هستند و اگر من مقابل این تپه یعنی تپه سبز را رها کنم عراقیها راحت ما را اسیر می کنند شما بروید به امان خدا من سعی می کنم در مقابل عراقیها تا آنجا که توان دارم ایستادگی نمایم. فرمانده مجدداً می گوید نعمتی بلند شو .... شهید نعمتی فریاد می زند اگر من شهید شوم یک پدر و مادر دارم ولی می توانم با شهادتم هزاران خانواده را از ناراحتی نجات دهم او سرجایش ایستاد و درست 45 دقیقه عراقیها را معطل کرد بطوری که حتی جرأت سرکشیدن هم نداشتند وقتی دیدند که نمی توانند تیربار وی را خاموش کنند با خمپاره شصتی که پشت سرش انداختند او را آسمانی کردند و تیربارش را خاموش و خیال خودشان را موقتاً آسوده کردند.