مظلوم ترین نوجوان شهید/ سرِ بریده پاسدار شهید پس از یازده ماه اسارت ضد انقلاب
سید محمدرضا کودکی سختی داشت. در چهار سالگی به
همراه مادر و خواهرانش به تهران مهاجرت کرد.سال1350 شش ساله بود که به مدرسه رفت.
در همین ایام دو خواهرش ازدواج کردند و او ماند و مادر و یک خواهر کوچکش. مدتی در بابلسر در خانهی دامادشان زندگی کردند. شرایط دوباره آنها را به تهران برگرداند تا در خانهی خواهر دیگرش سکنی گزیدند.
او علاقه خاصی به طراحی و خوشنویسی داشت و در دیوار نویسیهای انقلاب خط می نوشت و در تظاهرات شرکت می کرد.
سال 1360 به پیشنهاد دایی اش به همراه مادرش به بیجار برگشت و این بار در خانه ی آنها ساکن شد. مشکلات معیشتی و سختی های زندگی او را از ادامهی تحصیل بازداشت. اما توانست تا سال سوم راهنمایی ادامه تحصیل دهد.
سید محمد رضا واعظ همان سالها در بسیج نام نویسی کرد و در تاریخ دهم بهمن ماه سال1361 همزمان به خدمت سربازی رفت و به جبهه اعزام شد. مدتی بعد در سپاه نام نویسی کرد و به جبهه اعزام شد.
او در مناطق بانه- سردشت- دیواندره و هزار کانیان با ضد انقلاب جنگید. وقتی از جبهه بازگشت برای دورهی چتربازی در تهران برگزیده شد و در روز در تاریخ دهم دی ماه 1361 به همراه همرزمش هنگام عزیمت به تهران در جاده بیجار- سنندج توسط افراد حزب کومله دستگیر شد و حدود 11 ماه در اسارت دشمن ماند و سرانجام در روز دوم آذر ماه 1362 به درجه رفیع شهادت نائل گشت.
مادرش در روستاهای سنندج پرس و جو می کرد تا شاید نشانی از محمدرضا بیابد. سیزده ماه گذشت و مادر همچنان در پی فرزندش روستاها را زیر پا می گذاشت می کرد. آخرین مکان روستای آببارهی سقز بود. مردم روستا وقتی عکس محمدرضای شانزده ساله را دیدند پرده از راز شهادت او برداشتند. ضد انقلاب سرش را بریده و بدنش را دفن کرده بودند. سرانجــــام با نبش قبر پیکر بی سر او را در کنار همرزم اصفهانی اش یافتند و برای خاکسپاری به بیجار منتقل نمودند. پیکر پاکش خارج از گلزار شهدا ی بیجاردفن شده است.