تاملي كوتاه در زندگي شهید مظفر فعله گری
شهید مظفر فعله گری
اول پاییز سال 38 است ... برگریزان و خش خش برگ ها زیر پا آغاز سرما را نوید می دهد.
تا ورمه دره روستایی در مژده که بسیار هوای سردی دارد ... عزیز و گوهر بانو در این سردی هوا دلشان برای آمدن طفل عزیزشان گرم است ، پسرشان مظفر به دنیا می آید و تا 4 ابتدایی درس می خواند سال 58 ازدواج می کند .بسیار به مسائل دینی آگاه و مصمم است ...
آخرین روزهای عمرش است و در شب نشینی که با فامیل دارد می گوید که دیگر شما را نخواهم دید و خواب دیده ام رفتنی شده ام... همه می گویند خواب بوده و تو در این موقع که نه در جبهه ای و نه سربازی چه جور شهید می شوی . ولی شهدا می دانند ، الهام می شود به آنها رفتنشان ، چون روحشان را خداوند خریده و صیقل داده ... فردای همان روز در بمباران تهران در 9 مهر 61 شهید می شود.