شهید اسماعیل مومنی در يك نگاه
شهید اسماعیل مومنی
شکوفه های بهاری آغاز سال نو 45 را خبر می دادند و طبیعت سریش آباد سبز سبز شده بود. یحیی شاد و مسرور از تولد فرزندش در روز اول بهار بود و مادرش بتول از اینکه هدیه الهی را به سلامت زمین گزارده بود شاکر خداوند بود.
اسماعیل تا دوم ابتدایی درس می خواند ولی درس اصلی او مکتب اسلام و امام می شود.
کارگری می کند و سپس تراشکاری و جوشکاری ... سختی این کارها او را نیم آزرد بلکه روحش در میانه آتش وجودش ساخته تر می شود....
عروسی برادر بزرگتر است ولی اسماعیل به یک جشن دیگر دعوت شده و آن حضور در حرم امام رضا (ع) است . هر چه گفتند نرو ؛ گفت من هزار عروسی را با زیارت و پابوسی آقام عوض نمی کنم....
آری هزاران زر و زیور دنیوی هم او را از عشق اخروی غافل نکرد. و سرانجام سپاه مأمن او شد ... جایی برای وظیفه و خود ساختگی و جایی برای همیشه و از همان جا به جبهه اعزام شد . به قدری ساده و بی آلایش بود که اوایل فکر می کرد دموکرات جانور خاصی است و البته که هست و این باعث خنده و مزاح دوستانش می شد.
بالاخره پای را از زمین کند و در سوم مهر 64 در دیواندره توسط جانوران به آمال و آرزوی حقیقی اش رسیدو به شهادت نائل شد .