نيم نگاهي به زندگینامه شهیدمعظم جمشید کریم زاده
"زندگینامه شهیدمعظم جمشید کریم زاده"
شهید معظم جمشید کریم زاده متولد روستای زاغه پولاد در سال 1347در خانواده ای محروم و مستضعف دیده به جهان گشود .
پدرش مجتبی و مادرش سکینه
نام داشت. شهید با توجه به اینکه در خانواده زحمتکش و رنج دیده پرورش یافته بود طعم کار وزحمت را از همان اوان کودکی چشیده
بود و تلاش داشت در کنارکاروتلاش و کمک به
پدرومادر خود به تحصیل درس نیز بپردازد به همین خاطرپس ازپایان دوره ابتدایی درروستای
زاغه فولاد بدلیل فاقد بودن مدرسه راهنمایی در روستا، رنج رفت و آمد به شهررا تقبل
می نمود و در شهر با اندک امکاناتی که
تهیه نموده بود به ادامه درس مشغول
گردید و در این کار نهایت تلاش و
جدیت داشت و چون دیگربچه های روستا هم در
شهر درس می خواندند نامبرده چون بدلیل زیرکی و کیاست خاصی که برخورداربود سر پرستی
آنان درایاب و ذهاب به شهررا بعهده داشت
ودر این کارلیاقت و شایستگی او
زبانزد بود
شهید کریم نژاد در کار خود بسیار جدی بود و علاقه زیادی به درس خواندن داشت شهید هنگامی که احساس نمود در جبهه ها به وجود وی نیازمیباشد درس ومدرسه را رها و راهی جبهه شد و خدمات وفعالیت های او در جبهه زبانزد بود و نهایت تلاش خود را در این مبارزه با جنگ افروزان کافر از خود نشان داد و حتی یکبار هم توسط منافقین کوردل که در خدمت کافران بودند دستگیر و اسیر شد که با رشادت تمام از چنگال دژخیمان فرار نمود و با علاقه دو چندان به کار خود ادامه داد و در آخرین عملیات داوطلبانه به گروهان دیگری که مسئول حمله بود ملحق می شود و در این راه در تاریخ 21/4/67در منطقه فکه بدرجه رفیع شهادت نائل آمد و پیکر مطهرش در گلزار شهدای بیجار به خاک سپرده شد.
سلام بر تو که جان گرامی ات را در راه خدا و عشق به دین و وطن ، بی درنگ فدا نمودی.
درود بر تو که دل از همه رنگهای دنیایی بگسستی و سوار بر اسب راهوار هدایت در جاده نور به سوی معبود شتافتی بدون آنکه لحظه ای تردید به دل راه دهی. ستاره ای شدی در آسمان و درخشیدی، و راهنمائی برای شبگردان گم کرده راه...
با خون پاکت، زیبائی ها آفریدی و نقش عشق و معرفت را با سیطره بر هستی، در صفحه روزگار ترسیم کردی ...
و شیطان با همه مکر و حیله و نفوذش در برابر تو زانو زد ...
نمیدانم چطور و ازکجا شروع کنم. اماهمین رامیدانم که دل تنگی ات آن قدر آزارم می دهد که نمیدانم شکایت دل تنگی هایم را پیش کی ببرم
میدانم که هنوز در راه خدا به جهاد خود ادامه می دهید و میدانم که شما زنده اید و این ما هستیم که مرده ایم و در دنیای مادیات غرق شده ایم ...
هنوز تصویر شماست که بر لوح دلهایمان حک شده و مایه دلگرمی، امید و نیروی جهادگران خدا جو، عاشقان ولایت، عدالت پیشگان راه هدایت، و خدمتگزاران این ملت می باشد.
بزرگی می گفت شهدا مانند شیشه عطری هستند که با شکستن قفس و عروج، عطرشان فضای هستی را مملو از شمیم کرده و آنگاه همگان به گوهر وجودشان و زیبائی راهشان پی خواهند برد.
بعضی هنگام جسورانه و ساده لوحانه از خدای خود شهادت را درخواست کردیم و بارها گفتیم اللهم الرزقنا توفیق الشهادة ... اما لحظه ای بر اعمال خود اندیشه نکردیم و اندکی به راهی که شما پیموده اید فکر نکردیم و مثل همیشه با راحت طلبی و بدون تلاش، بهترین ها را از خدا خواستیم ...
با همه شجاعت و رشادت و دلاوری؛ تواضع و فروتنی تنها بخشی از صفات والای شماست.
ای عزیزان و مقربان درگاه الهی، وای به حال روزی که شما، ما را فراموش کنید و به حال خودمان واگذارید؛ هر چند ما نه تنها شما را بلکه خود را نیز فراموش کردهایم ...
آگاهید که گریه هایم در گلزار شما، برای تیره روزی، سرگردانی و گمراهی خودم بوده وگرنه شما که عند ربهم یرزقونید.
آگاهم که سعادت اعتراف و جیره خواری را نیز از استمدادها و عهدهای با شما، هنگام تحویل سال در پاک ترین سرزمینها که خون شما بدان آغشته گردیده و مطهر شده، یافته ام ...
خوب میدانم که هرگاه دست یاری به سویتان دراز کردم دست رد به سینه ام نزدید و هرگز فراموش نمی کنم که چگونه با پرتو نور خود، بر دل ظلمت زده ام، تاثیری شگرف و تحولی عظیم ، بر زندگی ام داشتید.
ای رهپویان راه انبیاء و اولیاء الهی و ای خونین بالان راه خدائی التماس دعا...