مروري به زندگي و خاطرات شهيد حسين قنبري
حسين، در سريش آباد ديده به جهان گشود پدرش شمس الله ومادرش صنوبر نام داشتند، تا سوم راهنمايي تحصيل كرد سپس جهت انجام خدمت نظام وظيفه عمومي ثبت نام كرد.
از طريق گردان 707 ژاندارمري به منطقة عملياتي آبادان اعزام گرديد. حسين در منطقة عملياتي علي اصغر آبادان، براثر اصابت تركش خمپارهي 120 دشمن بعثي به سوي معبود پرواز و در جوار حق تعالي آرام گرفت. مدفن اين شهيد مكرم در گلزار شهداي سريش آباد در جمع دوستان شهيدش قرار دارد.
! پدر بزرگوار شهيد از مقام عبوديت فرزند سخن دارد:
حسين با عشق نماز مي خواند وتواضع وخشوع عظيمي در او بود؛ من وقتي حسين را در حال نماز ميديدم، گريه مي كردم وبه حالش غبطه ميخوردم وميگفتم:خوشا به حال او كه اينگونه با عشق وعلاقه، نماز ميگزارد.
!حسين به رضا و خشنودي والدينش بسيار اهميت ميداد،او انساني مهربان وشوخ طبع بود وهيچ وقت پدر ومادرش را اذيّت نكرد، وقتي كه كوچكترين نشاني از غم وغصه در چهرة آنها ميديد، با نهايت احترام وادب صحبت مي كرد وناراحتي را از چهرة آنها مي زدود.
!يادم هست آخرين باري كه به مرخصي آمد، با مادرم خداحافظي كرد ولي هنوز چند قدمي از خانه دور نشده بود كه برگشت، اينكار سهبار تكرار شد وهر بار اين شهيد عزيز به بهانه اي به خانه برمي گشت وبه مادرم وخانه خيره ميشد، گويي از آنچه كه مي خواست اتفاق بيفتد خبر داشت، خلاصه، بار سوم خداحافظي كرد از زير قرآن گذشت و آن را بوسيد و رفت، چند روزي از رفتن او نگذشته بود كه خبر شهادتش را براي ما آوردند.
! پدر شهيد رؤياي صادقانهاي در ارتباط با حسين نقل ميكند:
بعد از شهادت حسين، شبي مرحوم مادرم را به خواب ديدم، مادرم گفت:«حسين، نوة عزيزم با آمدنش جا ومكان مرا تغيير داده است وحالا من در مكان زيبايي هستم كه بخاطر حسين به من عطا كردهاند».
من حسين قنبري، سرباز حقير اسلام، وصيتنامة خود را به امام امت و امت امام تقديم مينمايم، اميد است كه اين وصيتنامه، توانسته باشد تسلي خانوادهام را فراهم سازد. اي امت قهرمان! بدانيد كه خون من قطرهايست از درياي خون سرخ شهيدان.از قول من، به امام عزيز بگوييد كه اي عزيز! ما سربازان حقير اسلام، تا ظهور حضرت مهدي موعود با تو پيمان ميبنديم كه شما را تنها نگذاريم و اجازه نخواهيم داد كه هيچ ابرقدرتي قصد تجاوز به مملكت ما را داشته باشد. چند كلامي نيز با مادر عزيزم، مادرم! نگران نباش كه فرزندت در راه خدا جان بسپارد كاش هزار جان ميداشتم تا بتوان همه را تقديم كنم. از قول من به برادرانم بگوييد كه مبادا سنگر خونين مرا خالي بگذارند! دوست دارم كه اسلحة مرا در دست بگيريد و تا آخرين قطرة خون، از امام عزيز حمايت كنيد و در جبهة جنگ در مقابل دشمن كافر بجنگيد. وتو خواهر عزيزم! مبادا در سوگ من گريه و زاري كنيد، بلكه خوشحال باشيد كه توانستيد برادري در راه خدا تقديم نماييد و باز اي مادرم! اگر براي من دلتنگ شديد با دوستان عزيزم، كه هميشه با من بودند به سر قبرم بيا تا هم باعث شادي روح من و هم باعث تسلي خود باشي و تو اي دوست عزيزم مبادا بگذاري مادرم در سوگ من گريه كند، چون دشمنان خوشحال خواهند شد و هميشه دوستان را در شب جمعه بر سر قبرم جمع كرده، دعاي كميل بخوانيد و در ضمن براي پيروزي رزمندگان اسلام و براي صحت و سلامت وجود امام عزيز دعا كنيد ديگر عرضي ندارم اگر ممكن است در تشييعجنازهي من، فقط سينه زني كنيد، چون من عاشق سينهزني براي حسينبنعلي(ع) بودم. همگي شما را به خداي بزرگ ميسپارم 4/12/1363.