ظاهری آرام و قلبی رئوف داشت. چون خوش اخلاق بود همه او را دوست داشتند.با سن و سال کمش مجبور بود برای کارکردن به شهر برود....
نويد شاهد كردستان:

از همان دوران کودکی پدرش را در کار های کشاورزی یاری می داد. به جای رفتن به مدرسه مجبور بود کار کند تاگره ای ازمشکلات زندگی خانواده رابگشاید.خیلی زود دریافت که درکنارکشاورزی بایدبه کارگری نیزمشغول شود.گاهی برای کارکردن به شهرمی رفت.

درهمان اوان نوجوانی با سختی ها مونس شد و با آنها دست و پنجه نرم نمود.

بعد از انقلاب اسلامی در سال 62 در حالی که 11 سال بیشتر سن نداشت به همراه پدرش ابراهیم و مادرش نهیه و سایر اعضای خانواده از روستای مرزی« بوالحسن» به شهر بانه مهاجرت کردند. رفیق 12 ساله در کنار سایر جهاد گران که با عشق و علاقه به انقلاب اسلامی و مردم نیازمند در فکر عمران و آبادانی شهرها و روستا ها بودند در جهاد سازندگی بعنوان کارگر ساختمانی مشغول به کار شد.

بسیار متواضع و فروتن بود. درزندگی به کسی بی احترامی نمی کرد.درانجام وظیفه وکار های که به او محول می شد کوشا بود و هیچگاه از زیرکار شانه خالی نمی کرد.به همین سبب در بین مردم و خانواده از محبوبیت خاصی برخوردار بود.

هنوز سیزده بهار از عمر کوتاهش نگذشته بود که بر اثر بمباران هواپیما های رژیم بعث عراق در روز 15 خرداد سال 63 در شهر بانه جاودانه شدو نامش در لیست شهدای هشت سال دفاع مقدس ثبت گردید.پیکر پاکش در قبرستان محله حمزه آباد بانه به خاک سپرده شد.

ظاهری آرام و قلبی رئوف داشت. چون خوش اخلاق بود همه او را دوست داشتند.با سن و سال کمش مجبور بود برای کارکردن به شهر برود. زمانی که در روستا بودیم ، یک روز بر اثر خستگی زیاد از کارخوابیده بودم.بر اثر سرو صداو فریاد بلند دخترم از خواب پریدم.دیدم پسرم رفیق با سر باند پیچی شده در کنار پدرش نشسته است ، ابتدا فکر می کردم که خواب می بینم .جلو رفتم و پرسیدم پسرم چی شده؟!گفت، مادر جان چیزی نیست ،در حین کار یک آجر به سرم اصابت کرد،الان هم حالم خوب است.من آن چهره مظلوم وسرباند پیچی نوجوان شهیدم را که نمی بایست درآن سن و سال کار کند هرگزفراموش نمی‌کنم.[1]



[1]- خاطره سرکار خانم نهیه کریمیان مادر شهید.


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده