این فرزند برومند اسلام مدت‌های مدیدی در راه تحقق اهداف و آرمان‌های انقلاب و مبارزه با دشمنان قسم خورده اسلام در منطقه کردستان از هیچ کوششی فروگذار ننمود تا این که در بیستمین روز از اردیبهشت ماه سال هزار سیصد و شصت و یک در منطقه‌ی بوکان در درگیری با عوامل کوردل استکبار بر اثر اصابت گلوله به آروزی دیرینه خود شهادت که همانا نیکوترین فرجام‌ها می‌باشد نایل آمد....

شهید محمدمراد عبدالملکی (۱۳۶۱ ـ ۱۳۲۸)

زندگينامه / فرازي از وصيت نامه شهيد محمدمراد عبدالملكي

نوید شاهد کردستان: شهید «محمدمراد عبدالملکی» فرزند «بهمن» و «جهان» در دهمین روز از فروردین ماه سال یک هزار و سیصد و بیست و هشت در دامان خانواده‌ای متدین و منور از خورشید ارادت به خاندان امامت و ولایت (ع) در روستانی قلعه از توابع شهرستان قروه همچون لاله‌ای در بوستان کاشانه پدر رویید.
وصول قله سعادت و انجام وظیفه در مقابل فرامین حضرت امام راحل (ره) در اوایل پیروزی انقلاب اسلامی ایران، محمد مراد را بسوی دانشگاه خودسازی و ایثار رهنمون ساخت لذا با اراده‌ای آهنین و هدفی مقدس به جمع سبزپوشان سپاه اسلام پیوست و به عنوان پاسدار رسمی به خدمت مشغول شد.
این فرزند برومند اسلام مدت‌های مدیدی در راه تحقق اهداف و آرمان‌های انقلاب و مبارزه با دشمنان قسم خورده اسلام در منطقه کردستان از هیچ کوششی فروگذار ننمود تا این که در بیستمین روز از اردیبهشت ماه سال هزار سیصد و شصت و یک در منطقه‌ی بوکان در درگیری با عوامل کوردل استکبار بر اثر اصابت گلوله به آروزی دیرینه خود شهادت که همانا نیکوترین فرجام‌ها می‌باشد نایل آمد. مدفن گرانقدرش در گلزار شهدای قروه واقع می‌باشد.
از شهید عبدالملکی دو فرزند دختر و سه فرزند پسر به یادگار مانده است.
پیام عشق
فرازی از وصیت‌نامه شهید عبدالملکی:
بنام خداوند رهایی بخش مستضعفین و به نام خداوند پرورش‌دهنده شهیدان و صالحین، وصیت‌نامه اینجانب محمد مراد عبدالملکی فرزند بهمن ساکن قلعه قروه ۳۰ سال از عمرم گذشت و معنای زندگی را درک نکردم و، چون زندگی عقیده و جهاد است پس زندگی دلنشین را از فردا آغاز خواهم کرد یعنی جهاد فی سبیل الله و جهاد در راه خدا باور کنید تاکنون به این خوشحالی نبوده‌ام. اینقدر خوشحالم که می‌خواهم پرواز کنم.‌ای حسین اگر ۱۴۰۰ سال پیش طلب کمک کردی و هم اکنون از عزیزترین چیزهایم دست برداشتم تا بتوانم خونم را نثار راه تو و مکتب تو سرور شهیدان کنم. درود خدا بر تو‌ای حسین (ع) که مکتب شهادت را به وجود آوردی که انسان بتواند با شهادت خودش ظلم را از بین ببرد و حق و حقیقت و عدالت و انسانیت را رواج دهد؛ و تو‌ای خدا شاهد باش که اگر تکه تکه‌ام کنند، اگر تمام شکنجه‌های دنیا را به من فرو آورند باز از حقیقت دست برنخواهم داشت.
اما همسر عزیزم، وقتی که می‌خواستم با تو خداحافظی کنم تو ناراحت بودی، همسرم تو می‌توانی از هادی و عباس افرادی، چون حسین بسازی که جداً خونشان را برای اسلام بریزند و همچنین از فاطمه و زهرا دخترانی، چون زینب بسازی و، اما فرزندانم علاقه زیادی بشما دارم، اما می‌دانید من در برابر شما وظیفه کوچکی دارم ولی وظیفه‌ی اصلی من مبارزه برای نابودی کفر است فرزندان من شما هرگز احساس یتیمی نکنید من زنده‌ام و هرگز نخواهم مرد، چون شهیدم فقط امیدوارم و لا تحسبن را حفظ کنید و پیام‌رسان خون من و دیگر شهیدان باشید و امام امت را فراموش نکنید. من از ملت می‌خواهم که وحدت را حفظ کنند و به دردمندان و به مستضعفین برسند تا درک کنند که حکومت اسلامی واقعاً حکومت مستضعفین بر مستکبرین است و اگر ما خونمان ریخته می‌شود برای این است که مستکبرین بر مستضعفین حکومت نکنند من از همه خویشان و ملت طلب بخشش می‌کنم.

عشق حسینی
سی سال از عمرم گذشت و معنای زندگی را درک نکردم، و، چون زندگی عقیده و جهاد است، پس زندگیِ واقعی را از فردا آغاز خواهم کرد.
باور کنید که تا حال اینقدر خوشحال نبودم، اینقدر خوشحالم که می‌خواهم پرواز کنم، حسین جان، اکنون از عزیزترین چیزهایم دست برداشته‌ام تا نثار تو و مکتب تو نمایم، درود خدا بر تو‌ای حسین که مکتب شهادت را تو بوجود آوردی …
این کلمات را شیرمردی متواضع، خودساخته‌ای اهل فکر، همچو ن محمد مراد عبدالملکی به زبان آورده، امّا سی سال از عمرش گذشت، ولی واقعاً معنای زندگی را پیدا کرد. راستی اگر زندگی عقیده است، عقیده به چه؟ و اگر جهاد است، جهاد یعنی چه؟
اصلاً چه کسی باید زندگی را برای ما معنا کند.
اینکه ایشان می‌گوید، زندگیِ واقعی را از فردا آغاز می‌کنم، زندگی واقعی چیست؟ چرا اینان، شهادت را پایان، نمی‌دانند، بلکه تازه آن را آغاز زندگی تلّقی می‌کنند. چرا شهید عبدالملکی اینقدر خوشحال است، مگر چه شده، مگر چه دیده، مگر قرار است چه کسی را ببیند، و چه کسی را در آغوش گیرد؟ می‌خواهد به کجا پرواز کند، پرواز کردن یعنی چه؟ چه کسانی می‌توانند پرواز کنند، آیا پرواز همان شهادت است؟
راز دلی با گُلِ فاطمه دارد، به او می‌گوید‌: از عزیزترین چیزهایم دست شسته ام، خدایا اینان چه چیزی عزیزتر از عزیزترهایشان را یافته‌اند.
چرا این را به حسین (ع) می‌گوید؟ چرا خود را مدیونِ حسین می‌داند؟
مگر حسین کیست؟
آیا حسین (ع) همان است که راه شهادت را به اینان نشان داد؟
آیا حسین، همان است که شهادت را معنا کرده؟
آیا حسین (ع) همان مُرَوّج شهادت است؟
آیا حسین شهیدساز، انسان‌ساز، مکتب‌ساز است.
اینکه گفت، زندگی عقیده و جهاد است، منظور همان زندگی کردنِ با حسینِ فاطمه است.

برچسب ها
غیر قابل انتشار : ۰
در انتظار بررسی : ۱
انتشار یافته: ۲
مصطفی عبدالملکی
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۲۳:۵۰ - ۱۴۰۱/۱۲/۲۳
0
1
سلام چقدر زیبا سخنان پدرم را آوردید، واقعا لذت بردم. اجرتان با اباعبدالله الحسین علیه السلام.
امیر محمد میرزایی
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۲۲:۴۱ - ۱۴۰۲/۰۱/۱۸
0
0
سلام و وقت بخیر ، به عنوان عضوی کوچک از خانواده بزرگ این شهید گرانقدر از نویسنده کمال تشکر و قدردانی را دارم ، بسیار دلنشین وصیت نامه پدربزرگم را به رشته تحریر درآورده است
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده