نگاهي به زندگي و خاطراتي از شهيدسيد محمدعلي فرشادان
محمدعلي فرشادان دوم فروردين 1327 در خانواده اصيل و متدين و از سادات شهر سنندج متولد شد پدرش شكرالله و مادرش گلناز نام داشت. تا پايان سوم متوسطه تحصيل ادامه داد و همزمان علوم قرآني را فرا گرفت در 18 سالگي به سربازي فراخوانده شد و پس از 2 سال خدمت در سال 1337 ازدواج نمود و در زادگاهش در بازار به كسب و كار مشغول شد.
قبل از انقلاب نسبت به ظلم و
ستم شاه به مبارزه برخاست و تا پيروزي انقلاب لحظهاي از تلاش و فعاليت در راه
رهائي مردم ستمديده از سلطه رژيم ستمشاهي از پاي ننشست.
بعد از پيروزي انقلاب
اسلامي در كميته انقلاب اسلامي به دفاع از اسلام و نظام نوپاي اسلامي به فعاليت
پرداخت و درشكلگيري كميته انقلاب اسلامي نقش برجستهاي داشت.
يازدهم بهمن 1358 به عضويت سپاه درآمد بعد از آن در درگيري با ضد انقلاب در سال 1358 يكبار شديداً مجروح شد و ماهها در بيمارستان پاستور نو در تهران بستري بود و بارها تحت عمل جراحي قرارگرفت در حاليكه هنوز جراحتش كاملاً التيام نيافته بود براي دومين بار بر اثر حمله ضدانقلاب در يك اقدام تروريستي در مغازة شخصياش در ناحيه پا زخمي شد و سرانجام با تحمل سالها درد، بيست و هشتم فروردين 1363 به درجه رفيع شهادت نائل آمد.
«مصاحبه تلويزيوني»
در زمانيكه در بيمارستان بستري بودند شهر سنندج در اشغال گروهكها بود از طرف راديو تلويزيون مهاباد كه در اختيار ضدانقلاب بود در بيمارستان با مجروحين مصاحبه ميكردند به مجروحين القا ميشد كه اعلام كنند توسط پاسداران و نيروهاي انقلابي زخمي شدهاند نوبت به پدرم رسيد وقتي او را در جريان گذاشتم و به او گفتيم كه يك مقدار جانب احتياط را رعايت كن ايشان در جواب ما گفتند من خود ميدانم توسط چه كسي مجروح شدهام وقتي كه نوبت او رسيد در مصاحبه با زير سؤالبردن حركات ضد انقلاب، آنها را مسئول مجروحيت خود معرفي كرد فوراً آنها مصاحبه را قطع كردند لحظاتي پس از مصاحبه مسئولين گروهكها به بيمارستان آمدند و وضعيت او را جويا ميشدند مسئولين بيمارستان كه امنيت شهيد را در خطر ميديدند و با بالگردي كه دارو به سنندج آورده بود پدر م را به تهران انتقال دادند و ما هم با اتوبوس به تهران رفتم.[1]
«احسان و نيكي را نبايد در حضور جمع انجام داد»
ايشان بيشتر وقتش را صرف عبادت ميكرد به فقرا و نيازمندان توجه خاصي داشت همواره به نيازمندان كمك ميكرد و به ما تأكيد ميكرد اگر ميخواهيد به ديگران كمك كنيد سعي كنيد پنهاني انجام دهيد چون احسان و نيكي در حضور جمع تظاهر و خودنمائي است بعد از شهادت وي تعداد زيادي آمدند و در مورد مساعدتها و كمكهايي كه سيد در زمان حيات خود در حق آنها انجام داده بود سخن ميگفتند و ما تا آن زمان خبر نداشتيم.[2]