درنگی کوتاه در زندگی شهید علی اوسط آخوندزاده
يکشنبه, ۱۳ اسفند ۱۳۹۶ ساعت ۱۰:۱۵
هم زمان با اوج گیری تظاهرات عمومی و فراگیر شدن قیام مردم علیه رژیم ستم شاهی او هم با وجود سن کمی که داشت در صف مبارزین قرار گرفت و در پخش کردن و چسباندن اطلاعیههای امام بر درو دیوار شرکت میکرد.
نوید شاهد کردستان؛ شهید معظم علی اوسط آخوندزاده هفتم مهر ماه هزار و سیصد و چهل و سه در روستای چپقلو بخش چنگ الماس شهرستان بیجار در خانهای ساده و میان خانوادهای متعهد و مذهبی دیده به جهان گشود.
پدرش سبزعلی و مادرش خوشقدم نام داشت.
در سال ۱۳۵۷ که انقلاب اسلامی به اوج خود رسید وی مشغول تحصیل بود با این حال از هیچ تلاشی برای ایفای نقش انقلابی خود کوتاهی نمیکرد هم زمان با اوج گیری تظاهرات عمومی و فراگیر شدن قیام مردم علیه رژیم ستم شاهی او هم با وجود سن کمی که داشت در صف مبارزین قرار گرفت و در پخش کردن و چسباندن اطلاعیههای امام بر درو دیوار شرکت میکرد.
در هنگامهی جنگ تحمیلی با تمام وجود خطر دشمن را احساس کرده و ایمان یافته بود که این جنگ در حقیقت نبرد میان کفر و اسلام است لذا همواره با اشتیاق در انتظار فرصتی بود که دین خود را به این آب و خاک ادا کند به خاطر همین احساس تکلیف که در وجود او جوانه زده بود سر انجام در تاریخ نوزدهم تیر ماه هزار و سیصد و شصت و دو به خدمت سربازی رفت و در پیاده نظام ارتش آموزش دید سپس به یکی از یگانهای عملیاتی لشکر ۲۱ حمزه پیوست و در خرمشهر مشغول نبرد با دشمن تا دندان مسلح گردید.
پس از چند ماه خدمت در منطقهی دهلران زخمی و برای معالجه به بیمارستان اهواز منتقل شد.
علی اوسط بعد از اینکه کمی بهبودی یافت و از بیمارستان ترخیص شد برای دیدار با خانواده به بیجار آمد، مدت زیادی از بازگشت وی به خانه نگذشته بود که مجددا آمادهی رفتن به جبهه گردید هر چند خانواده به او اصرار کردند تا مدت بیشتری را برای دست یابی به بهبودی کامل نزد آنها بماند، اما او قبول نمیکرد و در پاسخ به آنها میگفت اکنون وقت جنگ است و من هم توانایی حضور در جبههها را دارم و نمیتوانم اینجا بمانم
چشمه جوشان شوق پاسداری از کشور نوپای اسلامی باعث شد تنها ۲ روز بعد از بازگشت به سرزمین پدری دوبارم عازم جبهههای نبرد شود.
سرانجام وی در تاریخ هفتم اسفند ماه سال هزار و سیصد و شصت و دو در سن نوزده سالگی بر اثر اصابت ترکش به اعضای بدنش به مزد و پاداش جهاد فی سبیل الله که همانا شهادت در راه خداست دست یافت.
پدرش سبزعلی و مادرش خوشقدم نام داشت.
در سال ۱۳۵۷ که انقلاب اسلامی به اوج خود رسید وی مشغول تحصیل بود با این حال از هیچ تلاشی برای ایفای نقش انقلابی خود کوتاهی نمیکرد هم زمان با اوج گیری تظاهرات عمومی و فراگیر شدن قیام مردم علیه رژیم ستم شاهی او هم با وجود سن کمی که داشت در صف مبارزین قرار گرفت و در پخش کردن و چسباندن اطلاعیههای امام بر درو دیوار شرکت میکرد.
در هنگامهی جنگ تحمیلی با تمام وجود خطر دشمن را احساس کرده و ایمان یافته بود که این جنگ در حقیقت نبرد میان کفر و اسلام است لذا همواره با اشتیاق در انتظار فرصتی بود که دین خود را به این آب و خاک ادا کند به خاطر همین احساس تکلیف که در وجود او جوانه زده بود سر انجام در تاریخ نوزدهم تیر ماه هزار و سیصد و شصت و دو به خدمت سربازی رفت و در پیاده نظام ارتش آموزش دید سپس به یکی از یگانهای عملیاتی لشکر ۲۱ حمزه پیوست و در خرمشهر مشغول نبرد با دشمن تا دندان مسلح گردید.
پس از چند ماه خدمت در منطقهی دهلران زخمی و برای معالجه به بیمارستان اهواز منتقل شد.
علی اوسط بعد از اینکه کمی بهبودی یافت و از بیمارستان ترخیص شد برای دیدار با خانواده به بیجار آمد، مدت زیادی از بازگشت وی به خانه نگذشته بود که مجددا آمادهی رفتن به جبهه گردید هر چند خانواده به او اصرار کردند تا مدت بیشتری را برای دست یابی به بهبودی کامل نزد آنها بماند، اما او قبول نمیکرد و در پاسخ به آنها میگفت اکنون وقت جنگ است و من هم توانایی حضور در جبههها را دارم و نمیتوانم اینجا بمانم
چشمه جوشان شوق پاسداری از کشور نوپای اسلامی باعث شد تنها ۲ روز بعد از بازگشت به سرزمین پدری دوبارم عازم جبهههای نبرد شود.
سرانجام وی در تاریخ هفتم اسفند ماه سال هزار و سیصد و شصت و دو در سن نوزده سالگی بر اثر اصابت ترکش به اعضای بدنش به مزد و پاداش جهاد فی سبیل الله که همانا شهادت در راه خداست دست یافت.
شاید که خدا خواسته گمنام بمانی
در همهمه شهر تو آرام بمانی
گویند ملائک به تو در عالم بالا
گویند ملائک به تو در عالم بالا
در نزد خداوند تو خوش نام بمانی
نظر شما