نگاهي كوتاه به زندگي شهيد سيد ولي آقا ميرزايي
پاسدار شهيد سيد ولي آقا ميرزايي
در خانوادهی اصیل و متدّین از سلالهی پاک حضرت ختمی مرتبت محمّد المصطفی(ص) در شهرستان بیجار گروس دیده به جهان گشود.
اوّل اسفند ماه سال یک هزار و سیصد و سی و هفت با آمدنش شادی و نشاط خاصّ به خانواده بخشید.
پدرش «سیدعباس» و مادرش «حلیمه زارعی» فرزند دلبند خود را ولیالله نامیدند. اگر چه در شناسنامه تنها به کلمه ولی اکتفا شده است، اما با نام ولیالله به گوش او اذان و اقامه نواخته شد. و در کانون گرم و با صفای خانوادهای که عشق به اهل بیت عصمت و طهارات موج میزد رشد و نمو یافت و با رسیدن به سن هفت سالگی راهی مدرسه شد و تا پایهی چهارم ابتدایی در زادگاهش در دبستان خاقانی (شاهپور سابق) به تحصیل علم پرداخت.
به علّت مهاجرت خانواده به تهران، دو سال دورهی مقدّماتی مرحلهی اوّل تحصیلات عمومی را در تهران به پایان رسانید و موفّق به اخذ مدرک ششم نظام قدیم گردید و به دبیرستان راه یافت.
پس از دو سال تحصیل در دبیرستان خسرو به علّت فقر مالی از ادامهی تحصیل بازماند و در یک کارگاه مکانیکی مشغول به کار شد و پس از چند سال فعّالیّت در حرفهی مکانیکی مهارت کامل را پیدا کرد و از این طریق کمک کار زندگی خانواده بود.
با رسیدن به سن هجده سالگی به خدمت نظام وظیفه فرا خوانده شد و ماههای آخر خدمت وی با پیروزی انقلاب شکوهمند ایران اسلامی به رهبری حضرت امام خمینی(ره) مصادف گردید.
به فرمان رهبر کبیر انقلاب اسلامی مبنی بر ترک پادگانهای توسط سربازان و کادر ارتش محل خدمت خود را ترک کرد و در صف مردم انقلابی قرار گرفت و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی با بازگشت به پایگاه خدمتی در تیر ماه سال یک هزار و سیصد و پنجاه و هشت دو سال خدمت سربازی را در تیپ 2 لشکر 28 پیادهی کُردستان به اتمام رسانید.
با انقضای خدمت سربازی و شکلگیری سپاه پاسداران در شهرستان بیجار، به عنوان مکانیک به عضویّت سپاه درآمد و لباس سبز پاسداری را به تن کرد.
پس از شروع فعّالیّت در سپاه در اوایل اردیبهشت ماه سال یک هزار و سیصد و شصت به سنّت پیامبر گرامی اسلام لبیک گفت و به امر مقدّس ازدواج اهتمام ورزید.
چند ماه بیشتر از ازدواجش نمیگذشت که سرانجام پس از ماهها ایثار ازخودگذشتگی در سیام بهمن ماه همان سال به هنگام بازگشت از مأموریّت محوله در مسیر جادهی سنندج- بیجار در محل روستای حصارسفید در محاصرهی مزدوران استکباری که از قبل در مسیر بازگشت آنان کمین کرده بودند قرار گرفتند. مزدوران و قصد داشتند وی و دو پاسدار همراهش را به اسارت درآورند، ولی با وجود این که راه فراری وجود نداشت و برف زمستانی همه جا را فرا گرفته بود در کمال شجاعت به مصاف دشمن رفت و سربلند و خونینبال شهادت را به آغوش کشید و به دشمنان اسلام و انقلاب این پیام را ابلاغ کرد: ملّتی که شهادت دارد اسارت ندارد و شهادت هنر مردان خداست.
نوحهخوان امام حسین(ع) بود:
اوقات فراغت را در مسجد سپری میکرد و سعی میکرد نماز را در مسجد به جماعت اقامه کند. با فرا رسیدن ایّام عزاداری سیّد و سالار شهیدان مظلوم کربلا در مسجد محل حضور پیدا میکرد و در دستجات عزاداری نوحهخوان امام حسین(ع) بود و با تمام وجود به حضرت ابوالفضل العباس(ع) عشق میورزید و خدا خواست همچون جدش سیّدالشهدا غریبانه و در محاصرهی دشمن به شهادت برسد.