نگاهي به زندگي و دو خاطره از شهيد هوشنگ رمضان زاده
پانزدهم شهریور ماه سال یک هزار و سیصد و بیست و هشت در روستای قشلاق خانه از توابع بخش مرکزی بیجار گروس دیده به جهان گشود. پدرش «علیاشرف» و مادرش «آهو قلیزاده» نام داشت.
یک سال بیشتر نداشت که دست اجل وی را از نعمت پد ر محروم ساخت و طعم تلخ یتیمی را چشید. تحت سرپرستی مشترک مادر و جدّ پدری رشد و نمو یافت و در سن 7 سالگی برای یادگیری علم و دانش در دبستان قدیمی روستا ثبتنام گردید. با اتمام تحصیلات دورهی ابتدایی برای ادامهی تحصیل راهی شهر بیجار شد. ولی به علّت مشکلات مالی پس از دو سال تحصیل در بیجار ترک تحصیل کرد و برای ادامهی زندگی به زادگاهش بازگشت.
در عنفوان جوانی به سر میبرد که پدربزرگ نیز دار فانی را وداع گفت و با فوت پدربزرگ -که تنها حامی او محسوب میشد- سختیهای زیاد را متحمّل گردید و با مشکلات فراوان دست و پنجه نرم کرد.
با رسیدن به سن 18 سالگی به خدمت سربازی فراخوانده شد، ولی چون تمایلی به خدمت در دوران ستمشاهی را نداشت بعد از دو ماه حضور در پادگان، محل خدمت را ترک کرد و پس از دستگیری و بازگشت به خدمت سربازی با گذشت حدود شش ماه برای بار دوم و برای همیشه از محل خدمت متواری گردید و تا پیروزی انقلاب اسلامی تقریباً به ادامهی زندگی پنهانی خود ادامه داد.
در انجام فرائض دینی بسیار کوشا بود و با قرآن کریم همواره مأنوس بود و علاوه بر تلاوت مداوم قرآن دیگران را نیز به یادگیری این کتاب آسمانی تشویق میکرد. ارادت خاصّ وی به اهل بیت پیامبر گرامی اسلام(ص) به ویژه سیّد و سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین(ع) زبانزد عام و خاصّ بود و همواره به جمعآوری اشعار سروده شده در شأن و منزلت سیدالشهدا(ع) میکوشید و به عنوان مداح و نوحهخوان در دستهجات عزاداری ماه محرم و صفر از اشعار جمعآوری شده بهره میگرفت.
قبل از پیروزی انقلاب اسلامی ازدواج نمود و برای ادامهی زندگی به شهر بیجار نقل مکان کرد. به حرفه موتورسازی و ساعتسازی مهارت داشت و از این طریق زندگی را اداره میکرد.
با پیروزی انقلاب اسلامی شکلگیری سپاه پاسداران به فرمان امام خمینی(ره) وی جزء معدود کسانی بود که در سال یک هزار و سیصد و پنجاه و هشت لباس سبز پاسداری را به تن کرد و در وادی جهاد فی سبیلالله قدم نهاد.
حدود دو سال از حضورش در سپاه میگذشت و ثمرهی زندگیاش سه فرزند قد و نیم قد بود. دختر بزرگش مهری 6 ساله و دومین فرزندش مریم سه سال داشت و از ولادت پسرش محمّد جواد تنها شش ماه میگذشت که در بازگشت از مأموریّت در روستای «حصار سفید» از توابع شهرستان بیجار بر اثر کمین ضدّ انقلاب شربت گوارای شهادت را نوشید و در سیام بهمن ماه سال یک هزار و سیصد و شصت پیکر پاکش در گلزار شهدای بیجار آرام گرفت و روح بلندش به آسمانها پر کشید.
محبّ اهل بیت و ائمهی اطهار علیهمالسلام
با تمام وجود به سیّد و سالار شهیدان امام حسین(ع) عشق میورزید و چون با صدای زیبا و حزنانگیز برای اهل بیت و ائمهی اطهار علیهمالسلام مدیحهسرای میکرد، همهی کسانی که او را میشناختند او را از صمیم قلب دوست داشتند. به ویژه او که خدمتگزار مردم بود و در ایّام جوانی سه سال به عنوان معلّم پیکار با بیسوادی به بیسوادان بزرگسال درس میداد و برای علاقهمندان کلاس آموزش قرائت قرآن برگزار میکرد.[1]
بوسه بر دستان مادر
تواضع و فروتنی از خصوصیّات بارز اخلاقی او بود و محبّتش را از اطرافیان دریغ نمیکرد. خوب به یاد دارم هر وقت که از سر کار برمیگشت، بچهها را یکی یکی میبوسید و وقتی که به مادرم میرسید تمام قد خم میشد و بر دستان مادرم بوسه میزد و من به عنوان برادر آن شهید همواره به روحیّات خاصّ وی غبطه میخوردم.[2]