زندگي نامه و فرازي از وصيت نامه شهيد غلامرضا داودنیا
با انگیزهی الهی و قصد ادای تکلیف و پاکسازی کُردستان از لوث گروهکهای ضدّ انقلاب لباس سبز پاسداری به تن کرد در همان بدو ورود به سپاه با توجّه به شرایط خاصّ آن روزها براساس عمل به شرع مبین اسلام و دستور رسول خدا(ص) وصیّتنامه خود را تنظیم و در اختیار پدرش قرار داد و بدین سان به همگان این پیام را داد که او برای شهادت آماده است و با بصیرت و شناخت راه خود را انتخاب نموده است.
در سال یک هزار و سیصد و سی و سه در پنجمین روز از اردیبهشت ماه فصل رویش گلهای بهاری در خانوادهای متدّین و مذهبی دیده به جهان گشود. پدرش «ابراهیم» و مادرش «زبیده داوودنیا» نام داشت. زادگاهش روستای «توپآغاج» از توابع بخش مرکزی شهرستان بیجار گروس بود. با عشق به ائمهی اطهار علیهمالسلام و سلطان خراسان علی بن موسیالرضا(ع) او را غلامرضا نامیدند.
غلامرضا در کانون گرم خانوادهی روستایی و در دامان مادری دلسوز و تحت حمایت پدری سختکوش رشد و نمو یافت و با رسیدن به سن هفت سالگی راهی مدرسه شد. شغل غالب مردم روستا باغداری و کشاورزی بود و او از همان دوران کودکی در کنار تحصیل علم در انجام کارها به پدر کمک میکرد و عصای دست پدر بود.
با اتمام تحصیلات دورهی ابتدایی به دلیل عدم امکان ادامهی تحصیل در روستا و نبود شرایط مهاجرت به شهرها همچون بیشتر بچههای روستا ترک تحصیل کرد و در کنار سایر اعضای خانواده به فعّالیّت پرداخت.
در سال یک هزار و سیصد و پنجاه و دو به خدمت سربازی فراخوانده شد و دو سال وظیفهی سربازی را در ارتش به پایان رسانید و پس از فراغت از خدمت نظام وظیفه و بازگشت به روستا ازدواج نمود.
با پیروزی انقلاب اسلامی در سال یک هزار و سیصد و پنجاه و هفت به رهبری حضرت امام خمینی(ره)، او از مدافعین نظام و انقلاب بود و با آغاز جنگ تحمیلی داوطلبانه برای انجام دورهی احتیاط عازم جبهه شد و در تیپ 84 خرمآباد شش ماه در رستهی مهندسی از مرزهای میهن اسلامی پاسداری نمود و پس از اتمام دوره احتیاط او تکلیف را از خود ساقط نمیدید و کماکان این احساس را داشت که باید تا آخرین توان از نظام نوپای اسلامی دفاع نماید. بر همین اعتقاد در سال یک هزار و سیصد و شصت و یک با وجود همسر و دو فرزند پسر، با عضویّت در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، عازم مناطق هزارکانیان یکی از روستاهای منطقهی دیواندره -که تازه پاکسازی شده بود- گردید و پس از چندین ماه خدمت صادقانه در همان منطقه شربت گوارای شهادت را نوشید و در بیست و یکم بهمن ماه سال یک هزار و سیصد و شصت و یک در مصاف با عوامل ضدّ انقلاب و گروهک حزب منحلهی دموکرات به حیات ابدی دست یافت.
در فرازی از وصیّتنامهاش چنین مینویسد:
... رهبرم آرزویم این بود روزی به دیدار شما بیایم، ولی شاید نعمت شهادت زودتر به نزد من آید، لذا این حرف همیشه بر زبانم هست روح منی خمینی.
پیام من رهبر عزیزم و ملّت شریف ایران این است که تا آخرین صدای گلوله که در کُردستان به صدا درآيد مقاومت میکنم و از خون خود دشتهای پهناور کُردستان را رنگین مینمایم. ای امّت همیشه بیدار همواره یار امام امّت باشید و اسلام را یاری نمایید و دشمن بزرگ اسلام را به زانو درآورید و روح شهدا را شاد و خوشحال نمایید.
در فراز دیگری با قدردانی از زحمات پدر و مادرش چنین مینویسد:سلام به پدر گرامیام و درود بیپایان بر مادر عزیزم که فرزندی را در دامان خود پروراند تا پای در جای پای حسین(ع) بگذارد. مادرم اگر سعادت شهادت نصيب من شد مبادا زياد ناراحتي كني كه دشمن اسلام و انقلاب از اين كار تو شاد شوند. و همسرش را به صبر و شکیبایی دعوت میکند و در پایان سه بار با تأکید مینویسد: «امام را تنها نگذارید».