شهادت پدر و پسر در حين بمباران هوايي
شهیدان احمد و سجاد ورمقانی
در یکی از روستاهای شهرستان سنقر کلیائی بنام ورمقان در خانواده متدین دیده بجهان گشود پدرش غلامعلی و مادرش طرلان به عشق نبی مکرم اسلام حضرت محمد بن عبدالله (ص) نام زیبای احمد را برای او برگزیدند ایام طفولیت احمد در کانون گرم خانواده سپری شد و با رسیدن به سن یادگیری علم و دانش در دبستان قدیمی روستا ثبت نام گردید تحصیلات ابتدائی را تا ششم نظام قدیم در همان روستا به پایان رسانید و همزمان با تحصیل در کارهای دامداری و کشاورزی کمک کار خانواده بود.شغل بیشتر مردم روستا دامداری بود و خانواده او در بین اهالی ده از وضع مالی نسبتا خوبی برخوردار بودند بعد از اتمام دوره ابتدایی از ادامه تحصیل باز ماند و در کنار سایر اعضای خانواده مشغول به کار شد در جوانی به همراه خانواده به شهر قروه نقل مکان نمودند و در این شهر به کاسبی پرداخت و از این طریق زندگی را اداره می کرد قبل از پیروزی انقلاب اسلامی و سقوط رژیم ستم شاهی با خانم سیده بتول اجاقی ازسلاله پاک رسول الله و از خانواده سادات همان منطقه کلیائی ازدواج نمود و اولین فرزند شان زهرا در سال 1358متولد شد با عشق و ارادت به سرور زنان دو عالم حضرت فاطمه زهرا (س) دومین فرزند را زهره نامیدند زهره چهار سال داشت که سومین فرزندشان سجاد پا به عرصه گیتی نهاد سجاد دو سالگی را پشت سر نهاده بود و می توانست بر روی پاهای خویش راه برود و همه اهل خانه به او علاقه ی خاصی داشتند چون او بعد از فوت محمد اولین فرزند ذکور خانواده بود که مظلومانه به همراه پدرش در بعدازظهر روز جمعه بیست و دوم بهمن ماه سال 1365 بر اثر ترکش بمب هواپیماهای رژیم بعث عراق به شهادت رسید و از خون پاکشان سنگ فرش های خیابان سیدجمال الدین اسدآباد ی قروه رنگین شد و پیکرهای پاکشان در گلزار شهدای شهر در میام حزن و اندوه فراوان به خاک سپرده شدند در حالی که زهره و زهرا نیز از تیر و ترکش دشمن در امان نمانده بودند و در کنار مادر در خون خویش دست و پا می زدند، دو ماه بعد آخرین فرزند خانواده بعد از شهادت پدر پا به عرصه گیتی نهاد و امید دیگری را به زندگی خانواده بخشید و اطرافیان در غیاب پدر ، او را امید نام نهادند.
وصایای شهید از زبان همسر شهید سرکار خانم سیده بتول اجاقی همسر احمد و مادر شهید سجاد ورمقانی نقل می کند:
همسرم در بیست و دوم بهمن ماه ساعت 5/9 صبح از منزل خارج شد تا همپای سایر مردم انقلابی شهر در راهپیمایی سالروز پیروزی انقلاب اسلامی شرکت کند به هنگام برگشت مدام از سخنرانی خوب روحانی و سخنران مراسم سخن می گفت، و ازاین که مراسم با شکوه برگزار شده بود خوشحالی می کرد و در همان روز از شهادت سخن به میان آورد و گفت من می دانم شهید می شوم تو مواظب بچه ها باش و چند نفری که از او طلب داشتند را یکی یکی نام برد و حتی از من خواست تا از میزان پس اندازی که در دفترچه بانکی داشت بدهی اش را بپردازم و مدام از من می خواست بچه ها را با سیرةي ائمه اطهار علیهم والسلام آشنا کنم و می گفت به آنها نماز خواندن را یاد بده تا خدا از تو و من راضی شود و من در کمال تعجب گوش می دادم تا این که پدربزرگ بچه ها آمد و از ما خواست تا همراه آنها بیرون برویم و ما هم همراه آنها از منزل خارج شدیم به خیابان سید جمال الدین اسد آبادی رسیدیم و در آن لحظه دو فروند هواپیمایی عراقی شروع به بمباران شهر نمودند همه ما از ماشین پیاده شدیم تا در جوی آب کنار خیابان پناه بگیریم به هنگام پیاده شدن دیدم سجاد خون آلود نقش بر زمین شده است و در همان لحظه هم شوهرم به شهادت رسید و دو فرزندم زهرا و زهره نیز هر دو از ناحیه پا مجروح شدند و در همان جا بود به فکر وصیت شوهرم افتادم که مدام از شهادت سخن می گفت و انگار به او الهام شده بود در آن روز خود من هم از ناحیه دست مجروح شده بودم اما سنگینی مصیبت به حدی بود که درد دستم را احساس نمی کرد.