خاطره
سه‌شنبه, ۱۷ بهمن ۱۳۹۶ ساعت ۱۲:۴۳
حاتم بسيار خوشرو و خوش ‌برخورد بود و طبع شوخي داشت تا جائيكه گاهي بچه‌ها صحبت‌هاي جدي او را نيز شوخي تلقي مي‌كردند...
نويد شاهد كردستان:

شهيد:
محمدحاتم الونديان   نام پدر: حسين

متولد:   10/2/1346

تاريخ شهادت: 22/11/64 

محل شهادت: فاو- عمليات و‌الفجر 8


* شهيد‘ بهشتي

حال و هواي جبهه و جنگ وضعيت دانشسراي شهيد رجايي بيجار را به شدت تحت تأثير قرار داده بود. بعضي از دانشسرائي‌ها با لباس نظامي و جبهه در محوطه رفت و آمد مي‌كردند. صبحگاه دانشسرا شبيه صبحگاه پادگان‌هاي نظامي شده بود بچه‌ها با كمك برادران سپاه در گوشه سالن اطاق كوچكي را احداث كرده و اسم آن را پايگاه مقاومت شهيد رجايي گذاشتند. محيط اطاق شبيه سنگر‌هاي رزم با گوني‌هاي مخصوص و پلاكارد‌‌ها و پوستر‌هاي تبليغي جنگ آذين‌بندي شده بود صحبت اصلي و عمومي كليه دانش آموزان مسائل جنگ و جبهه و جهاد بود. رفته رفته زمزمه‌هاي تعطيلي دانشسرا بخاطر شركت و حضور بچه‌ها در جبهه‌ها به گوش مي‌رسيد

شهيد محمد حاتم الونديان يكي از كساني بود كه در اين رابطه پيشكسوت بود و براي بچه‌ها خاطرات زيبا و جالبي را از جبهه تعريف مي‌كرد. در شامگاه مورخ 20/10/64 شهيد الونديان ما را جهت صرف شام به خانه خويش دعوت كرد. زياد نبوديم بيشتر بچه‌هاي عضو انجمن اسلامي دانشسرا را دعوت كرده‌ بود جمع بسيار صميمي با‌صفا در خانه محقر و ساده‌اي با امكانات بسيار كم و در سطح پايين داشتيم اما در نهايت پاكي و معنويت قرار داشت.

حاتم بسيار خوشرو و خوش ‌برخورد بود و طبع شوخي داشت تا جائيكه گاهي بچه‌ها صحبت‌هاي جدي او را نيز شوخي تلقي مي‌كردند.

به هر حال سفره شام پهن شد مقداري نمك در نمكدان‌هاي گلي با چند قرص نان آوردند بچه‌ها گفتند حاتم همين؟! حاتم گفت بله مگر رزمندها غير از اين چيزي دارند خلاصه بچه‌ها با چند شوخي و مزاح شروع به خوردن نان و نمك كردند بعد غذاي ساده‌اي سر سفره آوردند و بچه‌ها با ذكر صلوات شروع به خوردن كردند.

بعد از شام حاتم خاطرات زيبا و زيادي از جبهه‌ها ذكر كرد به طوري كه بچه‌ها به شدت تحت تأثير قرار گرفتند و شروع به گريه و زاري كردند.

بعد از چند لحظه حاتم گفت دوستان عزيز مي‌دانيد چرا شما را دعوت كردم به خاطر اينكه به شما بگويم كه جبهه نياز به نيرو دارد. دانشگاه امام حسين عليه‌السلام دانشجو مي‌پذيرد هر كس دارد هوس كربلا بسم‌الله. حاتم گفت بچه‌ها امشب تصميم گرفتم كتابخا‌نه‌ خصوصي خودم را به شما هديه كنم كتاب‌ها را تقسيم كرده‌ام و براي هر كدام از شما مطلبي در پشت جلد نوشته‌ام تا به عنوان يادگاري نزد شما بماند.

من فردا حركت مي‌كنم و عازم منطقه عملياتي هستم بچه‌ها من دوست دارم در جبهه مفقودالاثر باشم. همه يك صدا گفتيم خدا نكند مگر قرار است هر كس به جبهه برود شهيد بشود؟ حاتم گفت مي‌دانيد چرا؟ چون من انسان گناهكاري بودم و بنده‌ خوبي براي پروردگار خود نبودم نمي‌خواهم شهيد بشوم و مردم جنازه‌ مرا تشييع كنند و در قيامت مرا در جهنم ببينند و با انگشت مرا به همديگر نشان دهند و بگويند اين كسي بود كه ما به نام شهيد جنازه‌اش را تشييع كرديم اما اكنون در جهنم است.

حاتم به جبهه رفت تا اينكه در عمليات بدر مفقود‌الاثر شد و سال‌ها از جنازه‌ او اثر خبري نبود. و بعد از مدت يازده سال با يك هزار شهيد ديگر درسال 76 توسط گروه كشف شهدا در منطقه عملياتي بدر پيدا شد. و پلاك و لباس و استخوان‌هايش بر روي دستان مردم شهيدپرور بيجار تشيع شد.[1]


در تاريخ 22/11/64 در عمليات والفجر 8 مفقودالجسد و پيكر مطهر وي در سال 76 توسط كميته مفقودين پيدا و در گلزار شهداي بيجار دفن گرديد.



1- به نقل از محمد عبدالملكي - همكلاسي و دوست شهيد -

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده