سيري در زندگي و خصوصيات اخلاقي و اجتماعي شهيد عبدالحسين قنبري
عبدالحسين در سريش آباد زاده شد، پدرش ولي ومادرش جيران نام داشت، تحصيلات خود را تا پنجم ابتدايي در زادگاهش طي كرد، لكن فوت پدر وتأمين معاش زندگي، او را در نوجواني به كارگري وكشاورزي كشاند.
عبدالحسين روز 23/11/57 با شور و شوق جهت شركت در جشن پيروزي انقلاب اسلامي به شهر قروه عزيمت كرد كه در حين مراسم، در حاليكه فرياد فتح وظفر سرميداد، بر اثر تيراندازي عوامل رژيم ستم شاهي شربت شهادت نوشيد و حيات سرمدي خود را در جوار ساير شهدا آغاز نمود. مزار شريفش در گلزار شهداي زادگاهش قرار دارد. از عبدالحسين سه پسر وسه دختر به يادگار باقي مانده است.
!نماز وروزة شهيد هرگز ترك نشد وهمواره اطرافيان را به انجام واجبات الهي توصيه ودعوت مي كرد.
!علاقة وافري به خاندان عصمت وطهارت داشت واين علاقه در ماههاي محرم وصفر ورمضان به عينه مشاهده ميشد، مي گفت من خاك پاي عزاداران امام حسين(ع) هستم وتا جاييكه جان در بدن دارم خادمي آنان را خواهم كرد. همواره نام امام حسين (ع) بر زبانش جاري بود حتي، سر سفره هم از خدا ميخواست كه به زيارت قبر مطهر سيدالشهداء مشرف شود.
!علاقهي زيادي به امام خميني (ره) داشت، روزي كه حضرت امام به وطن بازگشتند، از فرط خوشحالي بين مردم شيريني پخش ميكرد، شب قبل از شهادتش كه انقلاب پيروز شده بود يك لحظه آرام وقرار نداشت ومرتب ميگفت:« زمان شادي وخوشحالي است زمان خواب نيست، امشب بهترين شب زندگي است چون انقلاب پيروز شده است». وبراستي آن شب بهترين شب زندگي شهيد بود، زيرا صبح به مراد ومقصودش دست يافت وبه ديدار دوست شتافت.
!قبل از پيروزي شكوهمند انقلاب اسلامي، در دوراق خفقان رژيم پهلوي، مسايل سياسي روز را دنبال ميكرد، رسالة توضيح المسائل حضرت امام خميني(ره) را در منزل داشت و از آن استفاده ميكرد، با افراد انقلابي شهر، در پوشش برگزاري جلسات قرآن ارتباط داشت آن جلسات روحاني در ماه مبارك رمضان بيشتر برگزار ميشد كه برشور و هيجان انقلابي وي و ساير همگا مان او مي افزود.
حجاب چهرة جان ميشود غبار تنم
خوشا دمي كه از آن چهره پرده برفكنم
چنين قفس نهسزاي چو من خوشالحاني است
روم به گلشن رضوان كه مرغ آن چمنم(حافظ)