تاملي در وصيت نامه شهيد شوذب عزيزي
شهید شوذب عزيزي
دوم خرداد 1341، در روستاي سياهمنصور از توابع شهرستان بيجار به دنيا آمد. پدرش عباس، كشاورز بود و مادرش بلقيس نام داشت. در حد خواندن و نوشتن سواد آموخت. پاسدار بود. بيست و نهم آذر 1360، در روستاي خوشمقام همان شهرستان هنگام درگیری با نیروهای ضدانقلاب بر اثر اصابت تركش به شهادت رسيد. مزار او در روستای کلتپه طغامین از توابع شهرستان زادگاهش واقع است.
به نام خداوند بخشنده مهربان
پس از درود فراوان به رهبر كبير انقلاب بت شكن امام خمينى بزرگ و ملت قهرمان و رزمنده ايران وصيتنامه را شروع مى كنم .
پس از كوشش فراوانى كه براى رفتن به جبهه داشتم و به هر درى مى زدم آن در بسته شده بود بلاخره درى از درهاى رحمت الهى گشوده شد و اين بنده روسياه و گناهكار و به آن در روى آورد و موفق شدم در كنار ديگر برادران با ايمان و مومن به امام و انفلاب جاى براى خود باز كنم هر چند خودم را شايسته اين راه نمى ديدم ولى به قول شاعر كه مى گويد در نااميدى بسى اميد است من هم اميدوار شدم كه مثل اينكه سعادت به من روى آورده است تا اينكه به جبهه حق و باطل و جنگ ميان كفر و ايمان روانه شوم تا اينكه بتوانم خونم را فداى اين اسلام كنم اين اسلامى كه امامى چون حسين عزيز دارد و جان بركفانى چون عباس دلاور و على اكبر دارد دلسوختگانى و درد دارانى چون خمينى بزرگ دارد و من هم سهمى داشته باشم و بر شماست اى ملت رزمنده كه پيام آور خون شهيدان باشيد شهيدانى كه از بهترين افراد و مومن ترين كسانى بودند كه به اين انقلاب عشق مى ورزيدند و آنقدر عشق ورزيدند كه پر وبالشان در كنار معشوق سوخت و خونشان بر زمين ريخت و تمام نشستگان تاريخ را به قيام خواند و چنين نقش بست بر زمين كه اى درياى بيكران انسانها بپاخيزيد و با يك دست فرآن و بادست ديگر سلاح بر گيريد و از حق و رسالت انسانى و شرف خود دفاع كنيد و حق خود را از ابرقدرتها و از زورگويان تاريخ بستانيد . و اما پيام من بر تو اى پدر عزيزم عباس عزيزى با خونم به تو پيام مى فرستم كه بايد چون زين العابدين كه انقلاب حسين و خون سرخ حسين را به گوش تمام مردم رسانيد تو هم بايد پيام مرا به تمام انسانها برسانى و اما تو اى مادر عزيزم به تو مى گويم هان اى مادر اگر چه ممكن است براى تو مشكل باشد كه فرزندى را از دست دادى ولى نه مگر آنها كه بهترين فرزندان خود را فدا كردند مادر نبودند كه در شهادت فرزند دلبند خودشان مشتها را گره كردند و با صداى بلند فرياد زدند و گفتند اى مردم به من تسليت نگوئيد بلكه تبريك بگوئيد و من هم انتظار دارم از تو اى مادر اگر مىخواهى كه دشمن به ما نخندد تو همچون ديگران مشت را گره كن و صدايت را ده برابر تا مى توانى فرياد بزن كه اى ابرقدرتها كور خوانده ايد تا ايران ما مادرانى چون مثل من دارد امكان ندارد كسى بتواند به ما تجاوز كند و اين آرزورا به گور خواهيد برد . و اما تو اى برادر من درود بر توست كه پس از شهادت من راه مرا ادامه دهيد و در مجلسى كه به مناسبت من تشكيل مى شود سخن بگوى و خدا را شكر كنى كه اين سعادت را نصيب من گرداند و خانواده من بر اين شهادت افتخار كنند و با بيانت به آمريكا و ديگر ابرقدرتها هشدار دهيد كه تا ما جوانها و كليه افراد اين ملت هستند امكان ندارد تو و عمال تو در داخل بتوانند غلطى بكنند و اما تو اى خواهر من تو بايد قافله سالار شهيدان باشى و همچون زينب در مجلس تمام يزيديا ن تاريخ حاضر شوى و پيام تمام شهيدان را به آنها برسانى و بالاخره شما اى برادران من شما هم بايد ادامه دهندگان راه من باشيد و پيام من بر شما اى ديگر افراد شما هم بايد از حق خود دفاع كنيد و ادامه دهندگان راه شهدا باشيد و اما شما اى مسئولين مملكتى شما ئيكه اين پست و مقام را شهيدان به شما دادند و پشت ميزى نشستهايد كه با خون شهيدان و از جان گذشتگى آنها به شما رسيده است بدانيد و بدانيد و آگاه باشيد كه بايد از اين خون خوب پاسدارى كنيد .
و السلام در مورخه 7/9/60 شوذب عزيزى