گذري مختصر به زندگي شهيد نصرت الله حسامي
پاسدار شهید نصرتالله حسامی
عاشق و دلباختهی رهبرش بود. عکس امام و مقتدایش را هر گاه لباس فرم سپاه را به تن میکرد به سینه میزد تا به همگان بگوید که او در قلبش جای دارد.
شش ماه تمام داوطلبانه و بدون هر گونه انگیزهی مادی با عضویّت بسیج افتخاری در فعّالیّتهای سپاه حضور پیدا میکرد و او این حضور را امری واجب و تکلیف الهی میدانست و با این نگاه تلاش میکرد تا هر چه زودتر لباس سبز پاسداری را به تن کند.
شهید نصرتالله حسامی دهم فروردین ماه سال یک هزار و سیصد و بیست و هفت در یکی از روستاهای شهرستان بیجار گروس به نام حسن تیمور دیده به جهان گشود. پدرش «سعدالله» و مادرش «مهلقا چاردولی» نام داشت.
در خانهای متولّد شد که فقر و تنگدستی بر آن سایه افکنده بود و از بد حادثه تنها سه سال داشت که به علّت متارکه و جدایی والدینش تحت سرپرستی مادر بزرگش قرار گرفت.
روزهایی که همسن و سالانش به مدرسه میرفتند، او در یکی از روستاهای همجوار مشغول به کار گردید تا در کنار کارهایی که او میتوانست انجام دهد بتواند در خانهی صاحب کار به ادامهی زندگی بپردازد. بعد از مدّت کوتاهی سکونت در روستای همجوار و تحمّل سختیهای فراوان، راهی شهر بیجار شد و از طریق کار کردن زندگی خود را اداره میکرد.
در سال یک هزار و سیصد و چهل و هفت از خدمت نظام وظیفه معاف گردید و در همان سالها به امر مقدّس ازدواج اهتمام ورزید. در نوجوانی در مراسم عزاداری سیّد و سالار شهیدان حضور پیدا میکرد و با شرکت در این مراسمات و دیگر برنامههای مذهبی که در مساجد برگزار میشد، به ویژه در شهر مذهبی بیجار -که از قدیمالایام مردمانش به دینداری شهرت داشتهاند- روح و روان ر ا به خوبی پرورش داده بود و شیفتهی مکتب پیامبر خدا و اهل بیت آن حضرت بود و به همین دلیل اوّلین مسافرتش به شهرهای دور، مشهد مقدّس و زیارت سلطان خراسان حضرت علی بن موسیالرضا(ع) بود که بعد از ازدواج به همراه خانواده به آن شهر مقدّس سفر کردند و فرزند بزرگش را به عشق کریم اهل بیت امام حسن مجتبی(ع) حسن نامیده بود.
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ثمرهی زندگیاش سه فرزند بود. دومین فرزندش معصومه و آخرین آنها حسین نام داشت. از مدافعین انقلاب اسلامی بود و از همان سالهای اوّل پیروزی در پایگاههای بسیج حضور مییافت و از انقلاب نوپای اسلامی پاسداری مینمود.
در سال یک هزار و سیصد و شصت توفیق عضویّت در سپاه را پیدا کرد. در طول قریب به دو سال عضویّت در سپاه، بارها به مأموریّتهاي رزمی اعزام گردید و در منطقهی دیواندره که در آن سالها به علّت حضور نامشروع گروهکهای ضدّ انقلاب از شرایط خاصّی برخوردار بود، بارها در مصاف با ضدّ انقلاب تا مرز شهادت پیش رفت.
سرانجام در آخرین مأموریّت به منطقهی بوکان در بیست و دوم آذر ماه سال یک هزار و سیصد و شصت و یک، بر اثر کمین ضدّ انقلاب، قلب پاکش مورد اصابت گلوله قرار گرفت و به همراه جمعی از همرزمانش شربت گوارای شهادت را نوشید و در گلزار شهدای شهر بیجار پیکر پاکش به خاک سپرده شد.