خاطره
حدود يك سالي بود كه كومله‌ها برادرم عبدالله را دستگير كرده بودند و آزاد نمي‌كردند...
نويد شاهد كردستان:


خاطره‌اي از شهيد عبدالله رسولي مريواني- شهرستان مريوان

نام و نام خانوادگي شهيد: عبدالله رسولي

نام پدر: محمد

متولد: 1/7/1343

تاريخ شهادت: 21/9/64

محل شهادت: خاك عراق


* كبك، پيام‌آور شهيدان

صبح اول وقت يكي از روزهاي آذر ماه سال 1364 بود، هنوز هيچ يك از افراد خانواده بيدار نشده بودند و همه در خواب خوش صبحگاهي بودند. پدر هم آن روز مريض بود. چند روز قبل برف سنگيني باريده بود و هوا هم بسيار سرد شده بود. با وجود اينكه تمام درها و پنجره‌هاي خانه محكم بسته شده بود اما يك پرنده كبك وارد اتاق شده بود و با صداي بال و پر زدن كبك مادر از خواب بيدار شد و تعجب كرد و كبك را گرفت و به خانه همسايه‌ها برد كه شايد متعلق به آنها باشد. اما آن يك كبك اهلي نبود من با عجله راهي سركار شدم و مادر از من خواست كه در سر راهم كبك را آزاد كنم. من قرار بود آن روز به مأموريت اداري و به سنندج بروم بنابراين يك تكه پارچه‌ي آبي رنگ به يكي از پاهاي كبك بستم و آن را با خود برداشتم و به طرف جهاد كه محل كارم بود حركت كردم. تقريباً در فاصله‌ي صد كيلومتري كه از شهر خارج شده بودم كبك را آزاد كردم خلاصه بعد از انجام مأموريت به مريوان و به خانه بازگشتم حدود يك سالي بود كه كومله‌ها برادرم عبدالله را دستگير كرده بودند و آزاد نمي‌كردند. و در طول اين يك سال ما آرام و قرار و زندگي راحتي نداشتيم، مادر هم كه حالات قبلي را نداشت، و هميشه در فكر و غمگين بود شب‌ها سعي مي‌كرد راديو كومله‌ها را گوش كند تا شايد خبر آزادي عبدالله را اعلام كند اما اينطور نمي‌شد. به هر حال آن شب هم مثل شب‌هاي قبل خوابيديم. نيمه‌هاي شب با صداي بال و پر زدن كبك بيدار شديم، وقتي چراغ را روشن كرديم ديديم همان كبك ديروزي است كه باز هم با وجود بسته بودن در و پنجره‌ها به داخل اطاق آمده بود. همه افراد خانواده به من شك كردند و مي‌گفتند كه تو كبك را آزاد نكردي و باز با خودت آورده‌اي. ولي خدا مي‌داند كه من كبك را در فاصله 100 كيلومتري مريوان آزاد كرده بودم. و خود شاهد پرواز و دور شدن آن نيز بودم متوجه شدم كه پارچه را كه به پاي كبك بسته بودم هنوز هست به هر حال آن شب هم صبح شد. مادر بلافاصله كبك را برداشته و به منزل روحاني محله برد و موضوع را با او در ميان مي‌گذارد و او از مادر مي‌خواهد كه كبك را آزاد كند و دوباره كبك توسط يكي از برادرانم در خارج از شهر آزاد مي‌شود ساعت يك بعدازظهر همان روز راديو كومله خبر اعدام برادرم عبدالله را اعلام مي‌كند من وقتي از سر كار برگشتم ديدم جلوي منزل ما خيلي شلوغ است و صداي گريه و شيون مي‌آيد و متوجه شدم در اين موقع به ياد آن كبك افتادم و دانستم كه آمدن آن كبك بي دليل نبوده است.[1]




1- به نقل از امين رسولي مريواني - برادر شهيد -


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده