مروري به زندگينامه و خاطرات شهيد يدالله ضيايي
يدالله فرزند علي اصغر واكرم درسريش آباد متولد شد به دليل ضعف بنية اقتصادي خانواده، از همان دوران كودكي همزمان با انجام تحصيلات، كارگري ميكرد. او موفق شد تا سوم دبيرستان تحصيل نمايد لكن عشق به دفاع از آرمانهاي انقلاب، او را آرام نگذاشت تا اينكه به همراه دوستانش به جبهههاي حق عليه باطل شتافت وپس از مدتها جهاد، در يكي از درگيريها با دشمنان اسلام در منطقة كنجان چم ايلام، براثر اصابت تركش خمپاره با بدن قطعه قطعه شده به خيل شهيدان پيوست.
جنازة
مطهر اين عزيز سفركرده، بدون غسل وكفن در كربلاي ايلام برجاي ماند ومقام
گمنامي را براي خويش برگزيد.
آخرين اعزامش به جبهه را هيچوقت فراموش نميكنم؛ سه روز به من وپدرش التماس كرد، به من گفت:
« مادر! شيرت را حلالم كن، تا به جبهه بروم»
پدرش گفت:« تو هنوز بچهاي، جنگ كه تمام نشده، بگذار كمي بزرگ شوي بعد برو!» اما او فقط ميگفت:«شما مرا حلال كنيد تا به جبهه بروم»روز سوم من درحال پختن نان بودم كه به خانه آمد ودوباره التماس كرد، بالاخره اجازه دادم، گفتم:«اگر شهيد شدي، مرا هم كنيز حضرت ليلا كن!»
دوست وهمرزم يدالله از دوران تحصيل شان مي گويد:
اوايل جنگ تحميلي بود كه در قروه درس ميخوانديم، من وشهيد يدالله باهم در يك خانه ساكن بوديم. در شهر قروه فردي بود كه آموزش نظامي تعليم ميداد، من وشهيد يدالله به جمع شاگردان او پيوستيم دريكي از شبها با بچه ها شوخي ميكرديم، بچهها با شوخي به يدالله گفتند: چون هيكل تو بزرگ است، اگر شهيد شوي هيچ كس تو را به عقب نميآورد، مخصوصاً اگر پيش ما شهيد شوي، اصلاً نمي توانيم تو را برداريم. لبخندي زد وگفت:«غصه نخوريد، اين هيكل بزرگ من بر نخواهد گشت، مطمئن باشيد مزاحم هيچكدام از شماها نخواهم شد».
علاقهي شديدي به شهادت داشت. اگر زماني از حضورش در جبهه اظهار نگراني ميكرد،ميگفت:« مادر! خانوادههايي هستند كه تنها يك پسر دارند و آنرا هم در راه خدا دادهاند و حال آنكه شما سه پسر داريد نبايد يكي را در راه خداوند تقديم كني؟ من كه زن و بچه ندارم راحتتر ميتوانم در جبهه حضور پيدا كنم و اميدوارم به شهادت برسم. يدالله نه تنها به آرزوي شهادت نايل آمد بلكه پيكر نازنينش در كربلاي ايلام همچو پرچم فتح در خاك نشست همچنان ماند تا پيروزي را استوارتر كند.