واگويه اي زيبا از خانم هديه ساعد موچشي فرزند شهيد صحبت الله ساعد موچشي
پرطراوتتر از شقايق
پدر مهربانم! پدرِ هميشه در يادم! سلام، اميدوارم در دنياي آرزوها به تو و دوستانت خوش بگذرد، اميدوارم سلام ناچيز مرا بپذيري.
اين نامه را در حالي مينويسم
كه پاسي از شب گذشته و همه در خوابند.
پدر جان! آن زمان كه به سفر دور يا سفر ابديت رفتي، من كودكي بيش نبودم ولي بعدها از مادر، تو را پرسيدم. گفت كه به آسمانها رفتهاي و در شبستان حق سكني گزيدهاي. نميدانستم كه بايد گريه كنم يا بخندم؟ شادي من به خاطر راهي بود كه انتخاب كردي و سرانجام به مقصد نائل آمدي و غم و ناراحتيم از اين بود كه بيخبر رفتي و با من حتي خداحافظي نكردي. حالا كه نيستي خيلي دلم ميخواهد كه باشي و با تو حرفها بزنم و درددلهايم را برايت بگويم.
پدر عزيزم! قسم به ماهيهاي قرمزي كه در غريبترين تنگها هستند و به گلهاي آفتابگردان كه هميشه دلتنگ نورند، دلم براي نگاه تو تنگ شده است. قسم به كبوتران و به بادبادكهايي كه ناگهان در سينه آسمان گم ميشوند، دلم، كودكانه برايت تنگ شده است و برايت پر ميزند.
پدر! نگاه كن كه من بزرگ شدهام، بزرگتر از تمام پيراهنهاي كودكيام و بزرگتر از درخت آلبالويي كه در حياط همسايه قد كشيده است. چه سالها كه دوست داشتم با تو زير اولين باران بهار و زير اولين برف زمستان، در پيادهروهاي خيابان قدم بزنم و با غرور، تو را به گنجشكها نشان بدهم.
پدر جان! من گرمتر از تابستانم و پرطراوتتر از شقايقها،
من مواجتر از آن رودم كه قرار است هزار سال بعد در سيارهاي در دور جاري شود. من
از همه سايهها به تو نزديكترم، من از همه آئينهها به تو شبيهترم. وقتي ميخواهم
از تو بگويم احساس ميكنم شاعرتر از من كسي نيست. احساس ميكنم همه گلها در من
اجتماع كردهاند و بر برگهايشان نام تو را نوشتهام.
پدر! نگاه كن من پرسوزترين كتاب جداييام و سالهاست صفحاتم در باد ورق ميخورد، كي مرا ميخواني؟ ميخواهم ثابت كنم كه از شهادتت نگران و پژمرده نيستم، بلكه خوشحالم و به شهادتت افتخار ميكنم. سعي ميكنم تا حد امكان راه تو را و راه تمامي شهداء را ادامه دهم و در پاس داشت آرمانهايت بكوشم.
گفته بودم چو بيايي غم دل با تو بگويم
چه بگويم كه غم از دل برود چون تو بيايي
هديه ساعدموچشي فرزند شهيد صحبتالله ساعدموچشي
از شهرستان كامياران