تاملي كوتاه در زندگي و خاطره اي از شهيد محمد تقي ئي
شهيد محمد تقي ئي (1360ـ1335)
شهيد "محمد تقيي" فرزند "مرادعلي و قدم خير" در بيست و دومين روز از اسفندماه سال 1335 در دامان خانوادهاي منور به نور فروزندهي اختران آسمان امامت و ولايت (ع) در روستاي بهارلو از توابع شهرستان قروه شكفتن گرفت. وي پس از پيروزي انقلاب شكوهمند اسلامي به منظور لبيك گويي به نداي هل من ناصر ينصرني ولي فقيه به ميدان رزم قدم نهاد و عالمانه و عاشقانه به عضويت رسمي سپاه پاسداران انقلاب اسلامي درآمد و به صفوف خللناپذير سبزپوشان سپاه اسلام پيوست و در پاكسازي مناطق مختلف كردستان و سركوب اشرار و جمعآوري سلاحهاي غيرمجاز سهم بهسزايي داشت. يك بار هم به جبهه ايلام اعزام شد و سه ماه با كافران بعثي مقابله نمود تا اين كه سرانجام در سيزدهمين روز از مهرماه سال 1360 هنگام انتقال يكي از رزمندگان مجروح به تهران توسط منافقين ترور شد و به فيض عظماي شهادت نائل آمد. مزار اين سرباز فداكار اسلام در گلزار شهداي بهارلو واقع است.
يكي از همرزمان شهيد روايت كرده است:
ماموريت انتقال مجروح جنگي به تهران به همرزم شهيد داده شده بود ولي محمد اصرار داشت اين ماموريت به وي محول شود و با پافشاريهاي بسيار حكم ماموريت را بنام خود گرفت كه در همين ماموريت بود كه به شهادت نائل آمد. او در شب عيد قربان اسماعيلوار به قربانگاه عشق پا نهاد و جان عزيزش را در راه خداوند متعال فدا نمود.
به او ميگفتيم كه تو سرپرست خانواده هستي به خانواده ات برسي تكليفت را انجام دادهاي و او با لبخند جواب ميداد عزيزان، ما يك خانهاي ساختهايم به وسعت ايران كه معمار اين خانه امام خميني است مگر خون من رنگينتر از خون شهداء است مگر صداي امام را نميشنويد كه فرياد برميآورد به ياري و نصرت اسلام بياييد. من چگونه به فرياد امام خميني كه همان فرياد امام حسين (ع) در روز عاشورا است لبيك نگويم و با تمام وجود به امام حسين (ع) عشق ميورزيد و شعلههاي اين عشق روزبهروز بيشتر و بيشتر ميشد. در ماه محرم در مسجد روستا و هيئتهاي عزاداري نوحه ميخواند.
عشق حسيني
ميگفت: آقا محمد، در روز عيد قربان به شهادت رسيد، خيلي تعجب كردم، از تعجب كردنم پرسيد؟
گفتم، بياد قصه افتادم: سراسيمه از خواب بيدار شد، سبحان الله، اين چه خوابي بود كه ديدم؟
براي بار دوم، همان خواب را، و وقتي براي سومين بار همان نمايش را در خواب ديد.
يقين كرد كه مامور شده، و بايد ماموريت را به انجام رساند.
پسر را كه در اوج جواني و زيبائي بود صدا زد، پسرم اسماعيل، از جانب خدا مامور شدهام كه تو را در راه او ذبح كنم.