تاملي كوتاه در زندگي شهيد اسمعلي رستمي
شهيد
اسمعلي رستمي (1361ـ1340 )
شهيد "اسمعلي رستمي" فرزند "ابراهيم" و "شوكت" در روز دوم اسفند ماه سال يك هزار سيصد و چهل در دامان خانوادهاي با طراوت از گلها و رياحين مرغزار زيبا و دلانگيز اهل بيت عصمت و طهارت (ع) در روستاي "شيخ جعفر" به ديدار دنياي خاكي گشود. وي پس از انجام تحصيلات ابتدايي همگام و همراه پدر گراميش به كشاورزي پرداخت و در تامين معيشت خانواده كوشيد و از تلاش در اين زمينه فروگذار نكرد و با دستهايي آكنده از محبت خويش غبار نشسته از رنج و مشقت كار را از رخسار نوراني پدر بزدود و به عنوان يارگري پرتلاش، قلب وي را قوتي دوباره داد. او پس از پيروزي انقلاب شكوهمند اسلامي به رهبري حضرت امام خميني (ره) وظيفه و تكليف اسلامي و انقلابي خود را شناخت و با غرور به عضويت رسمي سپاه پاسداران انقلاب اسلامي شهرستان قروه درآمد و به مبارزه با دشمنان اسلام و پاسداري از اهداف و آرمانهاي انقلاب و پيامآور آن حضرت امام راحل مبادرت نمود. اين سرباز دلباخته انقلاب پس از بسياري حماسه و ايثار در درگيري با عوامل ضدانقلاب در هجدهمين روز از شهريور ماه سال هزار و سيصد و شصت و يك در منطقه ديواندره چون پرندهاي بلندپرواز در قلهي سعادت يعني شهادت در راه آرمان و اهداف اسلام آرميدن گرفت.
مزار مطهر اين شهيد گرانقدر در گلزار شهداي قروه زيارتگاه مريدان مكتب ايثار و شهادت ميباشد. از شهيد رستمي يك فرزند پسر به يادگار مانده است.
پدر پيرش هر روز صبح، هوا كه روشن نشده از خانه بيرون ميرفت، با توكل و توسل به خدا كار كشاورزياش را شروع ميكرد. دستهاي پينه بسته او، چهره او كه در مقابل آفتاب سوخته بود. لباسهاي ساده و بيآلايش او نشان از پاكي و صافي دلش بود، انگار هر كس، كمتر آلوده به رفاه و امكانات شود، صافتر و پاكتر ميماند.
انگار علت اين توكل و توسل بالاي كشاورزي اين است كه واقعاً دست خدا را در كارها ميبيند، او دانه و بذر را ميكارد ولي ميداند كه رشد و نمو و ثمر دادن اين دانه با خداست.
لذا كشاورزي شغل مقدسي است، چون هم مايحتاج بندههاي خدا را تأمين ميكند و هم توكل و توسل بسيار بالائي را نياز دارد اما ازين حرفها كه بگذريم، واقعاً پدرش پير شده بود و انجام خيلي از كارها، برايش غيرممكن. شهيد اسمعلي رستمي تازه دوران ابتدائي را به پايان رسانده بود و قصد داشت به خواست خدا ادامه تحصيل دهد تا بتواند هم به پدر پيرش و هم به اطرافيان و بعد هم به كشور خدمت كند.
امّا چه ميشود كرد كه ضعف و پيري پدر روز به روز بيشتر ميشد و شهيد رستمي، با قلبي رئوف و مهربان كه داشت نميتوانست طاقت بياورد او انگار معاملهاي با خدا ميكرد.
از فردا صبح همراه پدر به كار كشاورزي پرداخت پدر او كه با آمدن اسمعلي خيلي از مشكلاتش حل شده بود، هر بار كه به او نگاه ميكرد از ته دل دعائي در حقش مينمود، پسرم خدا عاقبتت را ختم به خير كند، خدا تو را سعادتمند بگرداند.
شما بگوئيد دعاي پدر پير كه در اوج صافي و پاكي براي فرزندش تأثير نخواهد كرد؟
چرا عزيزان، دعاي پدر اسمعلي رستمي را به اوج رساند، ومدال پرافتخار شهادت را بر گردن او آويخت.