مادر شهيد آزاد حسن زاده مي گويد:
چهارشنبه, ۱۵ شهريور ۱۳۹۶ ساعت ۱۴:۵۴
مادر شهید نقل می‌کرد: ناجوانمردانه فرزندم را شهید کرده بودند دندانهایش شکسته بود فکر می‌کنم در مقابل آنها ایستادگی کرده بود و چشمانش را از حدقه بیرون آورده بودند تا بدین وسیله رعب و وحشت را در بین سایر رزمندگان و پیشمرگان مسلمان ایجاد نمایند...
نويد شاهد كردستان:

فرزند:.................. حسین

ولادت:................ 1/6/1344

شهادت:.............. 16/6/1326

محل شهادت:..... منطقه سقز

نحوه شهادت:..... توسط ضد انقلاب

فرزند بزرگ خانواده بود، پنج سال بیشتر نداشت که پدرش دار فانی را وداع گفت و تحت سرپرستی مادر قرار گرفت. مادری دلسوز و فداکار و چهار برادر و خواهر صغیرش را به خوبی سرپرستی نمود. سال تحصیلی (1359- 1358) دانش‌آموز سال سوم مدرسه راهنمایی بعثت سقز بود که به علت فقر و تنگدستی و حضور نامشروع گروهک‌های ضد انقلاب در منطقه و از سویی آغاز جنگ تحمیلی رژیم بعث عراق از ادامه تحصیل بازماند و به یاری مادرش شتافت در همان دوران نوجوانی به انجام فرایض دینی مقید بودند و نماز را اول وقت اقامه می‌نمود با قرآن کریم مانوس بود و مادرش نقل می‌کند: به هر شهری که سفر می‌کرد یک جلد کلام الله را با خود می‌آورد و از او چند جلد قرآن کریم با رسم الخط‌های مختلف به یادگار مانده است. زمستان سال 1361 برای دفاع از میهن اسلامی و پاکسازی منطقه از لوث ضد انقلاب در صف پیشمرگان مسلمان قرار گرفت و در پایگاه زادگاهش روستای کچل منگان مشغول به فعالیت شد چندین ماه از فعالیتش می‌گذشت که در شهریور 1362 حین بازگشت از پایگاه عملیاتی روستا که در جایی مرتفع از روستا قرار داشت به همراه همرزمش شهید احمد قادری که با هم همسایه بودند توسط مزدوران وابسته به ایادی استکبار دستگیر و بعد از انتقال به روستاهای کانی جشنی، سلیمان کندی و عربل و هردو را غریبانه و مظلومانه به شهادت می‌رسانند، مادر شهید نقل می‌کرد: ناجوانمردانه فرزندم را شهید کرده بودند دندانهایش شکسته بود فکر می‌کنم در مقابل آنها ایستادگی کرده بود و چشمانش را از حدقه بیرون آورده بودند تا بدین وسیله رعب و وحشت را در بین سایر رزمندگان و پیشمرگان مسلمان ایجاد نمایند و مدتی بعد از شهادت به خوابم آمد و در عالم خواب می‌گفت چرا به کمک من نیامدی و من هم می گفتم آمدم ولی تو را پیدا نکردم و نمی‌دانستم تو را کجا برده‌اند و وقتی که جنازه‌اش را دیدم سه روز زبانم بند آمد و توان حرف زدن را نداشتم و هیچ‌وقت خوبی‌هایش را فراموش نمی‌کنم و امروز نه تنها پشیمان نیستم که به شهادت رسیده بلکه افتخار می‌کنم که چنین پسری داشتم.[1]



[1]- برگرفته از خاطرات سرکار خانم حلاو حسن زاده مادر شهید


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده