زندگي نامه و وصيت نامه شهيد يوسف غفاري
شهيد يوسف غفاري (1362ـ1338)
شهيد گرانقدر "يوسف غفاري" فرزند "اسماعيل و اكرم" در روز پنجم تير ماه يك هزار و سيصد و سي و هشت در خطه شهيدپرور سريش آباد ديده به جهان گشود. تحصيلات عمومي خود را تا سال سوم متوسطه ادامه داد و پس از آن با توجه به عشق و علاقهي وافري كه به خدمت اسلام و انقلاب اسلامي داشت به صفوف خللناپذير سبزپوشان سپاه اسلام پيوست و تا پاي جان در اين راه قدم برداشت و بر آرمانهايش اصرار ورزيد و نزديك به سه سال در سپاه خدمت كرد. او در پاكسازي اكثر مناطق كردستان از لوث اشرار وابسته به استكبار جهاني نقش بهسزايي ايفا نمود. يوسف در تاريخ 5/6/62 در منطقهي موچش كامياران در درگيري با عوامل كوردل استكبار در اوج آسمانهاي معني سكني گزيد. مزار پاك اين شهيد گرانقدر در گلزار شهداي سريش آباد واقع است. از اين شهيد ارجمند دو دختر به يادگار مانده است.
شهيد غفاري از كودكي آرام و ساكت بود و برادران و خواهرانش را بسيار دوست داشت و نسبت به پدر و مادرش احترام خاصي قائل بود. از سالهاي اوليهي ورود به مدرسه با كلام خدا آشنا شد و در مجالس مذهبي و نيز در مراسم عزاداري مولايش امام حسين (ع) شركت فعال داشت.
از آرزوهاي شهيد غفاري اين بود كه از خدا ميخواست به زيارت حضرت امام (ره) برود تا اين كه يكبار به همراه خانواده معظم شهدا به ديدار ايشان شتافت و وقتي كه برگشت از فرط خوشحالي مرتب از آن سفر روحاني صحبت ميكرد. يكي از همرزمان شهيد نقل ميكند: "در يكي از عملياتها شهيد غفاري نزد من آمد و گفت: دايي موسي من براي نيروها غذا ميبرم شما هم بعد از ما بياييد. بعد از نيم ساعت ما حركت كرديم. در بين راه يكي از برادران به ما رسيد و گفت جلوتر نرويد چون نيروهاي خودي به كمين دشمنان افتادهاند ما برگشتيم اما نگران يوسف بوديم. فرداي آن روز به دنبالش رفتم در بين راه يك ماشين شخصي را ديدم كه سه جنازه در آن بود و هنگامي كه چشم من بر پيكر خونين يوسف افتاد اشك از ديدگانم جاري شد و با چشماني گريان جنازه فرمانده خود را در آغوش كشيدم."
فرازي از وصيتنامه شهيد يوسف غفاري:
پروردگارا بنده عليل و بنده گناهكار و ذليل توام از تو طلب آمرزش دارم و از تو ميخواهم فقط هدايتم كني به آنجا كه رضاي تو است. مادرم، پدرم و برادرانم و همسرم و خواهرانم مرا ببخشيد به آنچه كه براي شما خلاف بود و انجام دادهام برايم طلب آمرزش كنيد نه ـ نه بر مزارم گريه ننمائيد و بر كشته شدنم افسوس نخوريد بخصوص تو اي مادر و اي مادر بزرگم آهو چون اميدوارم بتوانم در صف ياران حسين (ع) محشور شوم. آري كل يوم عاشورا و كل ارض كربلا و در هر كربلايي حسين وجود دارد و حسين امروز ما خميني است و او را ياري كنيد كه خدا را ياري كردهايد. و تو اي همسر گراميم اميدوارم كه حرف مرا قبول كرده باشي و به آن وفا كني اول اينكه تا آنجا كه برايت امكانپذير است احترام پدر و مادرم را حفظ كني و به دخترم ندا هيچ موقع يتيم نگوئيد و او را مكتبي بسازيد تا فردا بتواند رهي كه پدرش انتخاب كرده بود انتخاب كند. والسلام
ميخواهم در تشييع جنازه من بگوييد: خدايا خدايا تا انقلاب مهدي خميني را نگهدار"
و اي پدر جان نكند پاي رفيقان از خانه ببري اگر آنها نيامدند حتي ميتواني دعوتشان بكني كه آنها بيايند. خداوند شهادت را نصيب من كند.
عشق حسيني
«پروردگارا بنده گنهكار و ذليل توأم از تو طلب آمرزش دارم، و از تو ميخواهم هدايتم كني به آنجا كه رضاي توست. اميدوارم بتوانم در صف حسين (ع) محشور شوم. آري كل يوم عاشورا و كل ارض كربلا و در هر كربلايي حسيني وجود دارد و حسين امروز، خميني است، او را ياري كنيد كه خدا را ياري كردهايد.»
ميگفت: عاشوراي امام حسين (ع) بسيار سخت بود اما پايان پذيرفت. ميگفت: كربلا جاي سختي و مصيبت و رنج بود، اما از آن عبور كردند. ميگفت: خدا عجيب امتحان سختي از مردم كوفة آن زمان بعمل آورد كه اين همه ريزش در آن بود.
اين همة مردم كه پدرش علي (ع) را و برادرش حسن (ع) را ديده بودند. اما جملگي كمر به قتل حسين (ع) پسر خون خدا بستند.
ميگفت: خدا را شكر كه ديگر خدا دست از اين امتحانهاي سخت خود برداشته و امامي را در مقابل ما قرار نداده است.
به او گفتم ولي اينگونه كه تو فكر ميكني نيست، آيات و روايات بر خلاف اين را ميگويند. قرآن ميگويد: اساساً شما براي امتحان و ابتلاء آمدهايد، شما كاري غير از امتحانات گوناگون نداريد. شهيد غفاري را ميشناسي، او در وصيتنامهاش ميگويد كه:
«كل يوم عاشورا و كل ارض كربلا» عاشوراي امام حسين (ع) گرچه پايان يافت. اما عاشوراي حسين زمانه چه؟
از كربلاي امام حسين (ع) عبور كرديم ولي كربلاي پسر حسين (ع) چه؟ شما اگر با حسين فاطمه امتحان نشديد با خميني (ره) چه؟ حسين در آن روز ندا داد كه هركس ميخواهد خون قلب خود را در راه خدا تقديم كند همراه ما شود.
امروز هم حسين (ع) زمانه ندا داد: كه اي مردم به داد اسلام برسيد به داد قرآن برسيد، نگذاريد اسلام و دين را از بين ببرند. و شهيد يوسف غفاري با بصيرت روشنضميري كه داشت اين نكتههاي ظريف و مهم را دريافته بود در قالب وصيتش بر من و شما قرائت كرد كه ما هم رهبر زمانه خود را ياري رسانيم.