اشاره ي به زندگي شهيد مهدي يعقوبي
شهيد مهدي يعقوبي (1359ـ1340)
شهيد مهدي يعقوبي فرزند "غلامعلي و حاجيه" در چهاردهمين روز از مهرماه سال يك هزار و سيصد و چهل در دامان خانوادهاي معطر از رايحه دلانگيز بوستان امامت و ولايت ديده به جهان گشود. وي پس از اخذ مدرك ديپلم متوسطه و مقارن با پيروزي انقلاب اسلامي در كميته انقلاب اسلامي همدان به صورت افتخاري خدمت نمود در همان اوايل شكلگيري سپاه پاسداران به دستور امام راحل به عضويت رسمي سپاه پاسداران انقلاب اسلامي درآمد و به صفوف مستحكم و خلل ناپذير سپاهيان اسلام پيوست و با عزمي راسخ براي نااميد كردن دشمنان انقلاب و ايران اسلامي از هيچ كوششي فروگذار ننمود اين مجاهد في سبيل الله بعد از نه ماه تلاش و كوشش در پنجمين روز از شهريور ماه سال هزار و سيصد و پنجاه و نه در منطقه موچش كامياران در كمين عوامل خودفروخته انقلاب بر اثر اصابت گلوله چون پرندهاي سبكبال از ميلههاي تعلق تن رهايي يافت و در اوج آسمانهاي معني مسكن گزيد. مدفن مطهر اين شهيد گرانقدر در گلزار شهداي قروه زيارتگاه عاشقان راه اوست. شهيد يعقوبي در تظاهرات قبل از انقلاب عليه رژيم ستمشاهي فعاليت چشمگيري داشت و فعالانه همراه با دوستانش شركت مينمود. او علاقه شديد به حضرت امام (ره) داشت و آرزوي شهادت در راه اسلام همواره بر زبانش بود و بسيار با عطوفت و مهربان بود. وي به انقلاب عشق ميورزيد و در درگيريهاي با ضدانقلاب با شور و شعف بسيار شركت مينمود تا اينكه به آرزوي ديرينهاش واصل شد.
عشق حسيني
صحبتهايش پايان يافت، هر كسي هر سؤالي كه داشت مطرح ميكرد، ولي هنوز تصميم قاطعي نگرفته بود كه بالاخره سؤال را بپرسد يا نه. از طرفي ميگفت بپرسم و او ناراحت شود، از طرفي هم ميگفت ولي بالاخره بايد براي سؤالم پاسخي بيابم يا نه؟
اصلاً او چرا بايد ناراحت شود او طبيب است قطعاً اگر بپرسم ناراحت نميشود.
نهايتاً عزم خود را جزم كرد، بلند شد، جلو رفت بعد از سلام و احوالپرسي، به سختي شروع به صحبت كرد او هم كه ديده بود اين با لكنت زبان حرف ميزند، سريع خودماني شد و گفت: عزيزم راحت باش بگو ببينم چه ميخواهي. نفسِ راحتي كشيد و گفت: حاج آقا ما تا بحال هر چه شنيدهايم در مورد رحمت و عطوفت پيامبر (ص) بود مگر قرآن در موردش نميگويد كه او رحمه للعالمين است. مگر نميگويد كه او رئوف و رحيم است.
مگر ائمه ما مهربانترين و رئوفترين انسانها نبودهاند. پس چرا همين بزرگواران اين همه غزوه و جنگ داشتهاند، اينهمه دشمن را كشتهاند. مثلاً اميرالمؤمنين اكثر پهلوانان عرب را كشت.
اين دو حرف چگونه با هم ميسازد. حاجي با تبسمي كه به سختي از لبانش كنار ميرفت شروع كرد به صحبت كردن كه عزيزم، اتفاقاً پيامبر و ائمه در اوج عطوفت و مهربانياند و اينها هيچجا دست از عطوفت و رحمت خود برنداشتند. منتها رحمت براي هر كسي متفاوت است. رحمت و مهر پيامبر براي افراد عادي و مسلمين و مؤمنين در تواضع و عطوفت و نوازش است.
اما رحمت و مهر او براي كسا ني كه از خدا اعراض كردهاند و هم خود را گمراه ساخته و هم موجب گمراهي ديگران ميشوند، اين است كه اينها هر چه زودتر كشته شوند.
كسي كه گمراه است و دنبال گمراه كردن ديگران، هر چه زودتر او را بكشي به نفع اوست و اين عين رحمت به اوست چرا كه گناهش كمتر و عقابش كمتر. جوان قانع شد ولي انگار هنوز هم در دلش چيزي آشوب ميكند حاجي هم سريع اين را فهميد و دانست كه مشكل از كجاست. لذا گفت اگر جملهاي از حضرت امام را برايت بخوانم كمي مطلب واضحتر ميشود. بعد كتابي را باز كرد شروع به خواندن جملات حضرت امام (ره) كرد كه: كوششهايي كه انبياء كردند و جنگهايي كه مخالفينِ راه حق ميكردند، خصوصاً جنگهايي كه در صدر اسلام واقع شد، مقصد جنگ نبوده، مقصد كشورگشايي هم نبوده، مقصد اين بودكه يك نظامي عادلانه تأسيس شود كه در آن نظام عادلانه، احكام خدا جاري شود. اين همه جنگهايي كه در اسلام شده است و زحماتي كه اولياي خدا كشيدهاند اينهمه براي اين بوده كه اسلام را پابرجا كنند احكام اسلام را پياده كنند، آنهم براي اينكه انسانها را هدايت كنند.
آري تكتك فشنگهائي كه شهيد مهدي يعقوبي به طرف دشمن شليك ميكرد يك پيام عميق داشت.
پيامش بر آنها اين بود كه شما هرچه زودتر از بين برويد، به نفع خودتان هم هست و پيامش بر ما اين بود كه اي جوانان و نوجواناني كه شما دفاع مقدس را درك نكرديد، اين را بدانيد كه دين اسلام اگر صلح و پيمان و عهدنامه دارد جنگ و رزم و مشق شمشير دارد، چرا كه محبت به هر كس به يك گونه است و ضالّ مُضّل را بايد كشت تا ديگران، به ضلالت كشيده نشوند.