تاملي در زندگينامه و خاطره اي از شهيد يوسف لاهوتي انور
شهيد
يوسف لاهوتي انور (1362ـ1343)
دفتر عشق
خوشا با بال خونيـن پر كشيدن به سوي عرش آزادي پر كشيدن
خوشا با گوش دل از بلبل عشق نواي شور و شيـــدايي شنيدن
شهيد "يوسف لاهوتي انور" فرزند "كريم و سونه" در روز اول فروردين ماه سال 1343 در روستاي بهارلو شكفتن گرفت.
يوسف پس از آن كه سالهاي كودكي را پشت سر گذاشت روانهي مدرسه شد. تا سال پنجم ابتدايي به تحصيل اشتغال يافت و پس از آن به كار كشاورزي همت گماشت. وي اندكي بعد از پيروزي انقلاب شكوهمند اسلامي و تشكيل نهاد مقدس سپاه پاسداران در آن نهاد ثبت نام نمود و در صف سبزپوشان سپاه اسلام به دفاع از آرمانها و اهداف ارزشمند انقلاب و نيز مقابله با عوامل خودفروختهي گروهكها پرداخت و در مناطق مختلف عملياتي خودفروشان و متجاوزين به نواميس مردم جنگيد سرانجام پس از عمري تلاش در راه ارزشها و مبارزه با تهاجم استكبار در بيست و يكم روز مرداد ماه سال هزار و سيصد و شصت و دو در درگيري شديد با ضدانقلاب در منطقهي سقز بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسيد و چون پرندهاي بلندپرواز ميلههاي خاكي تن را شكافت و روح متعالي خود را با افلاكيان پيوند داد. مدفن اين شهيد والامقام در روستاي بهارلو زيارتگاه مريدان مكتب ايثار و شهادت ميباشد. از شهيد لاهوتي انور دو فرزند دختر به يادگار مانده است.
عشق حسيني
چند روزي بود كه بر اثر اصابت تركش، در بيمارستان بستري بود، ولي انگار، الحمدلله حالش رو به بهبودي بود او را به خانه بردند، اقوام و آشنايان هم براي ديدن او كه چند ماه برنگشته بود آمده بودند و هم براي عيادتش.
دوستي داشت كه از دوران ابتدائي با هم همكلاس بودند، او هم با شاخهاي گل و چند پاكت آب ميوه به عيادت آمده بود. مجلس شلوغ بود، خيلي فرصت نشد كه او جلو بيايد و حرفي بزند منتظر شد، تا مجلس خلوت شد. جلو رفت، شروع به صحبت كردن كرد و گفت خوب الحمدلله به خير گذشت، خوب شد كه سلامت برگشتيد. اگر خداي ناكرده، كمي اين تركش بالاتر خورده بود، معلوم نبود كه الان چه اتفاقي افتاده بود.
او هم با لبخندي از روي مهر و دلسوزي گفت، مگر چه اتفاقي ميافتاد، فوقش ميمُردم گفت نه آقا، خدا نكند، اين چه حرفي است، دشمنت بميرد.
او هم با همان روحية صاف و پاكي كه داشت، گفت انشاءالله كه دشمنِ دين، هرچه زودتر بميرد ولي فلاني، مگر مُردن در راه خدا، شهادت نيست، مگر شهادت افتخار نيست، ديگر خدا ناكرده ندارد. مردن در راه خدا، بسيار زيبا و دلنشين است.
طرف از تعجب دهانش باز مانده بود، گفت حالا كه الحمدلله زندهاي امّا اگر حالت بهتر شد بيا با هم، به تجارت و خريد و فروش مشغول شويم.
گفت نه، چند روز ديگر كه حالم بهتر شود، و رمقي براي راه رفتن پيدا كنم، بايد برگردم گفت كجا برگردي؟ گفت به جبهه، واقعاً باز ميخواهي برگردي اينبار كشته ميشوي، از مرگ نميترسي؟
گفت: نه، مگر مرگ، ترس دارد، مگر مرگ چيست، غير از اينكه مردن، يعني آزاد شدن از زندان غير از اين است كه مردن يعني از قفس بيرون پريدن مگر مرگ غير از انتقال از دنياي پر درد و رنج به دنيائي بيدرد و رنج، چيز ديگري است آري كاري كه شهيد لاهوتي كرد، از بين رفتن و تلف شدن نبود، آزاد شدن از زندان بود، شهيد لاهوتي، با شهادتش خود را از زندان، رهانيد، كاري كه او كرد، پرواز از قفس تنگ و تاريكِ دنيا بود بر اوج بينهايت، كاري كه شهيد لاهوتي كرد، انتقال بود، انتقال از دار بلا و درد به دارِ راحتي و آرامش، انتقال از دارِ سختي به دار اطمينان و طمأنينه، انتقال از محدود به بينهايت، از دار فناء به دار بقاء و ابديت.