مروری بر زندگي شهيد جعفر اسدي
شهيد محمد جعفر اسدي (1361ـ1343)
دفتر عشق
پشت اين ستون و سقف آسمانتان كجاست؟
اي كبوتران عشــــق آشيانتان كجاست؟
چون اسير خســته ايد در قفس نشسته ايد
داغ روي چشمتان مانده جانتان كجاسـت؟
شهيد "محمد جعفر اسدي" فرزند "علي اكبر و شوكت" در روز اول فروردين ماه سال
يك هزار و سيصد و چهل و سه در خانوادهاي
بهاريتر از لالههاي لالهزار عصمت و
طهارت در "سريش آباد" ديده به
جهان هستي گشود. و گل وجودش با درياي عطر و
زيبايي شكفتن گرفت. محمد جعفر دوران
كودكي را به آموزش قرآن گذراند و سپس
به تحصيل علم و دانش روي آورد. وي تا كلاس
اول راهنمايي در زادگاهش تحصيل
كرد و بعد از آن ترك تحصيل نمود و از طريق سپاه
پاسداران شهرستان قروه عازم
مناطق عملياتي جهاد عليه كوردلان استكبار جهاني در
منطقه كردستان گرديد. محمد
جعفر علي رغم اين كه تازه ازدواج كرده بود با هدف وصول به معشوق و محبوب جهاد
حق عليه باطل را
وظيفه خود شمرد و بطور مستمر در مناطق عملياتي منطقه
كردستان حماسهها آفريد.
سرانجام در مورخه 12/5/61 در منطقه "توريور"
سنندج در اثر اصابت تركش خمپاره
به شرف عظماي شهادت نايل گرديد. و شربت پرحلاوت وصال محبوب را سركشيد.
آري، آن شربت را هر كسي نميتواند بنوشد و به هر كس چنين
شربتي نصيب
نميگردد، مگر كساني كه لايق باشند. مزار منور اين شهيد سعيد قرين
ساير شهداي
سريشآباد است.
از شهيد اسدي يك فرزند پسر به يادگار مانده است كه بعد
از شهادت پدر چشم به
جهان گشود. مادر شهيد ميگويد: "با نذر و نياز بسيار جعفر را از خدا گرفته بوديم و او تنها پسرمان بود. پسرم هميشه از جبهه حرف ميزد، بالاخره يك روز آمد و گفت: مادر جان ميخواهم به جبهه بروم من بهانه آوردم و از او خواستم كه نرود. ولي جعفر در جوابم گفت: مادر اگر من و امثال من به جبهه نرويم امام تنها ميماند، من نميخواهم امام تنها بماند."
آمد دست من و پدرش را بوسيد و گفت: شما بايد مرا حلال كنيد و رفت.
ما
هنوز نميدانيم چه طور شد كه رضايت داديم كه تنها پسرمان كه 18ساله باشد و
با نياز و دعا، خدا به ما عنايت كرده بود به ميدان جنگ برود.
امّا او رفت و ما، مانديم.
امّا او رفت و تازه همسرش را به يادگار برايمان گذارد.
او رفت و فرزندي را كه در راه بود و خود نديد را گذاشت.
او رفت، ولي دنيائي از خاطره و درس را براي ما به يادگار گذاشت.
البته انصاف قضيه اين است كه
همان زمانيكه شهيد جعفر اسدي براي تنها نگذاشتن
امام با سنّ كم و قامتي كوچك، امّا محكم، به جبهه رفت.
بسياري
از مرفّهان و سرمايهداران به دنبال گرفتن ويزاي آمريكا و انگلستان بودند.، تا
بچهها و جوانان خود را از كشور فراري دهند كه نكند صداي هواپيما آنها را از خواب
بيدار كند. همان موقعي كه شهيد جعفر اسدي بر اثر رفتن روي مين، تا صبح از او
خون رفت و شهيد گشت. بسياري
از بيدردهاي بيدين، در فروشگاههاي
صهيونستي در برلين و لندن دنبال كراواتهاي رنگي و باكلاس ميگشتند.
و خدايا خود شاهدي كه بها دادن
به خودفروختههاي آمريكاپرست به خون شهيدان
همچون محمد جعفر اسدي و اين همان درد
دل معمار بزرگ انقلاب خميني كبير بود
كه نگذاريد مملكت بدست نااهلان بيافتد.
كشوري را كه شهيدان آباد كردند، تفكر همان شهيدان بايد او را پيش ببرد.
نميتوان با يك تفكر، انقلاب كرد. و با تفكري ديگر حكومت را ادامه داد.
و اكنون خواسته قلبي، مقام عظماي ولايت هم اين است كه تفكر شهيد بايد حاكم گردد.
كساني از تبار شهيدان بايد مسئوليت بگيرند. چراكه:
يك شهيد داده هيچ وقت به خون شهيد خود خيانت نميكند و ما اين را اقرار داريم كه
امروزه تمام ما اعم از مسئولين و مردم مديون شهيد و مادر و همسر اويند.
و
ما قطعاً نميتوانيم دريابيم كه اينان بعد از شهادت عزيزشان چه دردها و رنج كه
متحمل نشدهاند.