آخرين وداع با شهيد هوشنگ گشكي
شهيد هوشنگ گشكي
نويد شاهد كردستان:
هوشنگ در سال 1336 در يكي از روستاهاي بيجار به نام «چشمه قلي» به دنيا آمد. عليرغم محروميتي كه در روستا بود، وارد مدرسه شد. اما شدت فقر و مشكلات خانوادگي، او را از ادامهي تحصيل بازداشت. هوشنگ همچون ديگر مردان روستا، تلاش براي معاش و مبارزه با مشكلات سخت زندگي را وجه همت خود قرار داد. بهمن ماه 1360 بود كه گروهكها به روستاي آنان حمله آوردند و هوشنگ در مقابل آنها مقاومت كرد وهمين سبب كينهي آنان شد. تا اينكه در يك كيد شيطاني، شبانه در منزل مسكوني خود به محاصرهي دشمن درآمد و او را با پاي برهنه، در بيراهههاي پرپيچ و خم كوهستاني، با خود بردند.
آخرين وداع[1]
مدتي كه با هم در زندان بوديم، خاطرات گذشته را مرور ميكرديم و آرزو داشتيم، خداوند كمك كند تا روزي بتوانيم دوباره بال و پر بگيريم و در فضاي آزادي پرواز كنيم. ولي ا. يك ماه از اسارت ما گذشته بود كه روزي مسئول زندان آمد و به من گفت: تو آزادي. با اينكه رهايي از آن دخمه آرزوي من بود، اما وقتي كه ديدم بايد بدون هوشنگ برگردم، دنيا سرم خراب شد. گفتم: پس تكليف برادرم چه ميشود؟ من بدون او برنميگردم. طرف با عصبانيت گفت: فقط تو بايد بروي. وقتي خواستم از زندان بيرون بروم، نگاه ما به هم افتاد. در حاليكه گريهمان گرفته بود، همديگر را در آغوش گرفتيم. اين وداع، وداع آخر ما بود و آخرين كلمهاي كه از هوشنگ در ذهنم مانده، اين است كه آن روز به من گفت: برو خدا نگهدارت. لحظهي خداحافظي از برادرم و دور شدن از او را، هميشه به ياد ميآورم. در گرماگرم وداع آخر، قبل از اينكه از زندان خارج بشوم، گفت: بچههايم را كه امانت خدا هستند، به دست تو ميسپارم. انتظار دارم آنها را خوب تربيت كني تا انسانهاي صالحي در جامعه باشند و بتوانند به مردم خدمت كنند. انتظارم اين است كه به خوبي از آنها مراقبت بكني. من يقين دارم كه برنميگردم و همينجا به شهادت ميرسم. كه همينطور هم شد.